بنام خداوند جان و خرد

ایران کشوری کهن در یکی از پر تنش ترین منطقه های جغرافیایی جهان که در سده 21 میلادی هنوز راه خود را برای پیشرفت و رهایی از واماندگی پیدا نکرده است. دلیل آن چیزی نیست جز اصلاح نکردن خرابی ها که برخی توسط دشمنان خارجی و برخی توسط نادانهای داخلی بوجود آمده است.

این داستان مردم ایران است. نه نگارش تاریخ است نه پژوهشی تاریخی. بازنویسی تاریخ است بصورت مقایسه ای تا بتوانیم خود و جهان را در سده های گوناگون مقایسه کنیم و اگر درسی باید گرفت بگیریم.

ایران یک مدل است اما با توجه به تاریخ کهن آن و تاثیرات ملت آن بر همسایگانش شاید بهترین مدل باشد. هر کشوری در خاورمیانه یا جهان سوم میتواند از این الگو استفاده کند و آنرا با شرایط خود تطبیق دهد تا راه پیوستن به جرگه جهان پیشرفته را بیابد و نه تنها از پسرفت فاصله بگیرد بلکه مدلی نو و پیشرفته تر از آنچه امروز در جهان هست را به انسانها عرضه کند.

نوشتن چنین داستانی آسان نبود و نیست. هیچکس نمیتواند برای کشوری و مردمی نسخه بپیچد و هدف این کتاب هم این نیست بلکه ایجاد باهمستانی است که در آن اندیشه ها برای آفرینش توسعه و پیشرفت و زدودن فقر فرهنگی و اقتصادی به یاری هم بشتابند و با رفع ایرادها و ارائه پیشنهادها به اندیشه ای فراگیر که کلیاتش مورد قبول اکثریت باشد برسند و پس از آن نیروهای جامعه در جهتی با چشم انداز روشن حرکت کنند.

این کتاب با فارسی ساده نوشته شده است. از بکار گیری واژه های غلنبه سلنبه عربی و انگلیسی و غیره پرهیز شده چراکه  در خواندن داستان زندگی مردم ایران نثری ساده بر هر نوشته پیچیده ارجح است. ما ایرانیان تاریخ نویسان بزرگ را دوست داریم و آنها را گرامی میدارم اما به نوشته زیر از یکی از تاریخ نویسان نامدار ما نگاه کنید:

" آنچه از اسناد و شهادات بعد از تحقیق و انتقاد علمی برمی آید مفید جزم و یقین نیست موجد ظن و تخمین است و برآنچه بقول ارباب منطق متکی بر شایعات و متواترات و مظنونات چگونه میتوان معرفت قطعی و جزمی بنیاد نهاد؟"

در این چند جمله "آنچه" و "برمی آید" و "نیست" و "است" و چگونه میتوان" و بنیاد نهاد" از زبان خودمان است. آیا نیازی به اینگونه نوشتن بوده و اگر این تاریخدان  ساده مینوشت "آنچه از اسناد و پس از پژوهش ها و انتقادهای دانشمندان برمیآید بیشتر برآوردی است و صددرصد قطعی نیست و  چنانکه خردمندان و اندیشه ورزان میگویند آنچه بر شایعه و گمان استوار باشد نمیتواند  پایه باور تردید ناپذیر باشد" آیا ذره ای از جایگاه دانشمندی او کم میشد؟ چرا باید اینگونه بیرحمانه زبانمان را خراب کنیم؟ این دانشمند ما پیش از آن بسیار زیبا فارسی را بکار برده که نشانگر دانش و چیرگی او بر زبان فارسی است. اما انگار ما پا به سن که میگذاریم می اندیشیم باید غلنبه سلنبه سخن گفت تا به سن و سالمان بخورد.

اگر یک ایرانی واژه های انگلیسی در سخن گفتنش بکار ببرد شاید او را دست بیاندازیم و تازه بدوران رسیده بنامیم اما به واژه های بیهوده و غیر ضروری عربی حساسیت نشان نمیدهیم.

یافتن ریشه مشکل ها

ما یک مشکل نداریم و ریشه خرابی کارمان در مشکل های گوناگون است که مهم ترین آن نداشتن یک مکتب فکری است. اندیشه هایی که در غالب ایسم های گوناگون عرضه یا نامگذاری شده است بر جهان تاثیر گذاشته و میگذارند. برای مثال مارکس اندیشه هایش در غالب مارکسیسم تاثیرات شگرفی بر جهان گذاشته و هنوز هم میگذارد. اگزیستانتیالیسم یا اصالت انسان ژان پل سارتر تاثیرات ژرفی بر انسانگرایی و حقوق فردی داشته است. مدرنیسم هنوز در حال تاثیر بر جهان است و پست مدرنیسم در حال خودنمایی.

این غالب ها شاخص هایی بوده اند برای تعریف یک راهکار. اگرچه حتی ضدیت با این راهکارها هم تاثیرات مثبتی بر جامعه داشته است. برای مثال مارکس با نشان دادن نقطه ضعف های سرمایه داری آنرا مورد چالش قرار داد اما سرمایه داری با استفاده از همین چالش به اصلاح خودش پرداخت و کار را بجایی رساند که کارگر آلمانی که با BMW به سرکار میرفت خیلی در بند مارکسیسم که به حمایتش برخاسته بود نباشد.

تاثیرات شگرف مکتب های فکری غربی بر جهان بر کسی پوشیده نیست. اما تولید اندیشه در شرق سده ها تعطیل بوده است. هزینه اظهار نظر و نظریه پردازی در شرق آنقدر بالا بوده که کمتر کسی بر این وادی گام گذاشته است. بنابراین یکی از مشکلات ما این بوده که کار فکری نکرده ایم. هنوز به پورسینا (به عربی ابن سینا) می نازیم. کمتر در زمینه علم اجتماع و اقتصاد اندیشه ورزی داشته ایم و حاصل این کم کاری ها عقب ماندگی در همین حوزه هاست. وگرنه در ادبیات شاید ایران در جهان نظیر نداشته باشد و ستاره هایی چون فردوسی- خیام- مولانا- حافظ - هدایت – فروغ و شاملو در آسمان ادبیات جهان درخشش کمی ندارند. اما در فلسفه و جامعه شناسی پایمان سخت می لنگد. از پور سینا که بگذریم که هنوز پیدا نیست چرا در 40 سالگی مرده و بعید نیست که بخاطر اندیشه هایش او را نکشته باشند تا برسیم به ملاصدرا کسی را نداریم. ملاصدرا هم جرات بیان همه اندیشه هایش را داشته یا نه نمیدانیم. هرچه هست مکتبی تاثیر گذار عرضه نکرده و پس از او هم هیچ.

شاید گروهی بخاطر بکار بردن واژه هیچ اعتراض کنند. باید تاکید کرد منظور خشک بودن کامل اندیشه در ایران نیست بلکه در مقایسه با مکتب هایی که دنیا را تکان دادند تاثیر ما هیچ بوده است و اگر در جهان اسلام مکتبی بوده که  دنیا را تحت تاثیر قرارداده است و  از آن غافل مانده ایم سپاسگزار کسانی خواهیم بود که ما را اصلاح کنند.

بنابر آنچه گفته شد اگر یک ایرانی بخواهد راهکاری برای پیشرفت جامعه خود بیابد یا از مارکسیسم پیروی میکند یا از لیبرالیسم و اگر خیلی بخواهد اصالت خودش را حفظ کند به مکتب اسلام روی می آورد که تنها مکتبی است که در پیرامونش وجود داشته است. اگر از ایران بگوید او را به نژاد پرستی محکوم میکنند.

در کشورهای اسلامی روشنفکران بدون اینکه برای آفرینش یک مکتب فکری محلی زحمت بکشند میانبر زده  و از غرب کپی برداری میکنند و از سویی اسلامگرایان هستند که سالها با انسجام مکتب خود را حفظ کرده اند و آنرا به جامعه و سیاست و اقتصاد هم بسط میدهند. اما هیچیک از خودشان فکری ندارند و کارشان کپی برداری از تاریخ است برای جهانی پویا و در حال دگرگونی.

لیبرالها وقتی در کشوری اسلامی انقلابی برای آزادی در میگیرد و افرادی مانند قذافی سقوط میکنند خیال میکنند یک دمکراسی غربی در آنجا حاکم میشود و مثلا  لیبی میشود فرانسه یا دست کم ایتالیا در حالیکه باید پرسید با کدام آموزش مکتبی دمکراتیک انتظار برپایی دمکراسی را در این جوامع باید داشت. جامعه ای که دیکتاتوری نفسش را گرفته و اجازه هیچ اظهار نظری نداشته با کدام تمرین دمکراسی و با کدام سازماندهی میتواند مردمسالاری را پیاده کند. خیال و آرزو که ما را به واقعیت نمی رساند.

در چنین جوامعی اسلامگرایان با تکیه بر دین رسمی سازماندهی بهتری داشته اند و حتی در زمان دیکتاتوری آزادی عمل داشته اند. مسجدها باز بوده و مجال بحث و تبادل نظر هم تا جایی که مستقیم به حکومت برنخورد فراهم. از همین رو اسلامگرایان بیشترین جایگاه را میان مردم دارند و شناخته شده تر هستند.

یک مشکل دیگر اشتباهات روشنفکران در کپی برداری از غرب است. برای مثال در جامعه خودشان اصول اخلاقی را میبینند و میشناسند اما با کپی برداری محض از لیبرالیسم مدافع مثلا هم جنس بازی تحت نام آزادی  میشوند که نتیجه آن ترس و گریز جامعه از لیبرالیزم است. واقعا جائیکه روزنامه نگارش برای افشای رشوه گیری یک مقام دولتی ازادی ندارد آزادی هم جنس بازان در اولویت اول است؟ این افراط و تفریط ها باعث درجازدن جامعه است که علیرغم سالها کوشش روشنفکران و حتی کشته دادن آنها بخشی از جامعه از دمکراسی میترسد و با رفتن یک دیکتاتور به دیکتاتور دیگر روی می آورد.  میتوان پرسید آیا روشنفکران اشتباه می کنند و در کجا اشتباه میکنند؟

گاهی روشنفکری خشمگین را میبینیم که میگوید این مردم واپسگرا هستند و نمیخواهند پیشرفت کنند. این سخن از روی خشم است نه از روی فکر. به داستان زیر از مدیر یک کارگاه صنعتی توجه کنید:

سال 1377 من درصدد استخدام سرایدار  برای کارخانه ای در کمرد جاجرود بودم. کسی را انتخاب کردم که سخت نیازمند به نظر میرسید و چیزی نمانده بود برای گرفتن کار گریه کند. میگفت دو روز دیگر باید اتاقی را که اجاره کرده ام را خالی کنم و جایی ندارم با زن و بچه ام بروم. او با همسر و دختر پنج ساله اش آمدند و در قسمت سرایداری مستقر شدند. کارش خوب بود و دو سال گذشت که هم دستمزدش بالاتر رفته بود هم از نظر کاری به ثبات رسیده و مورد اعتماد بود. روزی با حالتی شرم انگیز نزد من آمد و گفت شما به من خیلی کمک کرده اید اما با شرمندگی باید استعفا بدهم. من ناباورانه از او پرسیدم دلیلت چیست و انتظار داشتم بگوید کار سخت است یا دستمزدش کم است اما پاسخش تکان دهنده بود. او گفت در این منطقه مدرسه دخترانه نیست و دختر من هفت سالش شده و باید به مدرسه برود بنابراین با اینکه از کارم راضی هستم باید بروم و رفت. او تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود و تقریبا بیسواد بود. در زمینه دینی هم خرافاتی بود. هیچ نشانی که از نظر روشنفکران او را شخصی روشن و خردورز نشان دهد در او دیده نمیشد. با اینهمه حاضر شد کارش را از دست بدهد تا دخترش به مدرسه برود.

حال باید به این پرسش پاسخ داد که اگر این جامعه واپسگراست و نمیخواهد پیشرفت کند چطور بیش از 60% دانشجویان و دانش پژوهانش را دختران تشکیل میدهند؟

احتمالا تشخیص بیشتر روشنفکران ما درست نیست. شاید هم روشنفکر نداریم و بیشتر روشنفکرنما داریم زیرا به گمان ما روشنفکر چند ویژگی دارد

1- برای جامعه نگران است و برای پیشرفت ان تلاش میکند. در چنین تلاشی با جامعه سر ستیز ندارد و از داشته های جامعه برای پیشرفت آن بهره میگیرد

2- در پی قدرت نیست و اگر نظام حاکم را به چالش بکشد برای بهبود وضع جامعه است نه برای در دست گرفتن قدرت توسط خودش یا هم مرامی هایش

3- دروغ نمیگوید. تهمت بیجا نمیزند و حتی دشمنش را لجن مال نمیکند. پایبند به اصول درست اخلاقی و راستی و حقیقت است

4- نژادپرست یا ملت پرست نیست و انسانگراست و به همین دلیل نه طرفدار جنگ است نه بهره کشی

5- از اعتراف به اشتباهاتش ترسی ندارد و از پا گذاشتن بر روی آندسته از افکار و عقایدش که اشتباه بودنشان ثابت شده ابایی ندارد  و خیط و کنف شدن برایش معنی ندارد تا بر عقیده اشتباهش پافشاری کند. برای او حقیقت مهم است از زبان هرکس و از هر مرامی که سر بزند

6- با عقاید مردم کاری ندارد و هرکس را در عقیده اش ازاد میداند اما با خرافه هایی که انسان را از تعالی و پیشرفت باز بدارد موافقت ندارد

7- تحمل عقاید مخالف خودش را دارد و میتواند بی هیچ تنشی با مخالفانش به بحث و گفتگو بپردازد

آیا این ویژگی ها در روشنفکران ما هست؟ اگر هست که باید به آینده امیدوار باشیم. اگر نیست پس روشنفکرنما داریم و برای ایجاد یک مکتب روشنفکری شرقی باید تلاش کنیم.

تلاشهای گذشته

اگر به دوران مشروطیت نگاهی بیاندازیم میبینیم جامعه ما هماهنگی خوبی برای قطع ریشه های عقب ماندگی داشته است. در میان اندیشه ورزان هم روحانیانی چون طباطبائی و بهبهانی و ملک المتکلمین و ثقه السلام هست هم میرزا آقاخان و صوراصرافیل و هم نظامیان یا شبه نظامیانی مانند ستارخان و باقر خان و سردار اسعد. اینها غالبا باهم دشمنی ندارند. هدف روشنی را پیش گرفته اند که مجلس قانونگذار جای تصمیمات  شاه را بگیرد. همه کشور متحد هستند و نه روحانی برتر است نه نظامی و نه روشنفکران دیگر و آنقدر تلاش میکنند تا به هدفشان میرسند.

کار از جایی خراب میشود و هنوز هم این خرابی ادامه دارد که رشته های این اتحاد میگسلد. حمله یپرم خان به مجاهدین تبریز برای خلع سلاح آنها و تیر خوردن ستارخان - قدرت گرفتن افرادی که در حین داشتن کلاه نمدی کراوات میزدند و بازی های پشت پرده سیاسی اندک اندک نوعی از هم پاشیدگی را نتیجه میدهد تا جایی که جامعه در آرزوی یک دیکتاتور است تا دست کم راهها از دست راهزنان  امن شوند.

در مرور تاریخ به ریشه یابی ناکامی هایمان بیشتر خواهیم پرداخت اما آنچه که اینجا میخواستم اشاره کنم اینکه در مشروطیت نوعی مکتب ایرانی را میتوان دید که از آخوندزاده و طالبوف و میرزا آقاخان  آغاز شده و به امضای فرمان مشروطیت و تشکیل مجلس رسیده اما در اینجا دیگر کمتر کسی به تکامل راه کمک میکند و تفرقه آغاز میشود. کم کم سر و کله مارکسیست ها پیدا میشود که به شدت متمایل به روسیه هستند و در مقابلشان گروهی از ترس به انگلیس متمایل میشوند و گروهی به آلمان و آمریکا متمایل میشوند که دست کم مرز مشترک با ایران نداشته باشند.

فقط روحانیان میکوشند در چارچوب اسلام فعالیت کنند و تفرقه بین آنان از همه کمتر است. تفرقه بین گروههای دیگر فکری در ملی کردن صنعت نفت به اوج میرسد و گروههای چپ و راست با دست خود بساط کودتایی را میچینند و دمکراسی پارلمانی پایان میابد.

پس از آن دوباره گروههایی با تمایلات چپ و عمدتا سوسیالیستی پا میگیرد که برخی مشی مسلحانه دارند و نا آرامی زیر پوست جامعه ادامه میابد. در همین زمان یک روحانی بنام آیت اله خمینی مکتبش را در کتابی بنام ولایت فقیه تعریف میکند و تکلیف پیروانش را برای هدف مبارزه روشن میکند. پایه گذاری این مکتب چه خوبش بدانیم چه بد زمانی است که گروههای دیگر یا نمیتوانند فعالیت کنند یا اگر هم بتوانند سایه هم را با تیر میزنند. نتیجه اینکه وقتی در سال 1357 قیامی مردمی آغاز میشود اسلامگرایان طبق همان دلایلی که در بالا امد به قدرت میرسند. گروهی توجیه میکنند که کشورهای غربی اسلامگرایان را به قدرت رساندند که در پاسخ باید گفت شما باید سازماندهی لازم را داشته باشید تا کسی بخواهد شما را به قدرت برساند یا نه؟

عده ای میگویند ما نمیدانستیم خمینی چه کسی است اما واقعیت این است که آیت اله خمینی سالها پیش کتاب ولایت فقیه خود را نوشته بود و اگر ما کتابخوان بودیم آنرا میدیدم و میخواندیم. نظریات او در کتابش بسیار روشن و گویاست و راه را برای پیروانش روشن کرده است.

حالا همه این حرفها را زدیم برای آینده چه میتوان کرد؟

در این نوشته کوشیده شده آنچه برای ایجاد ایرانی با شکوه و پیشرفته لازم است ذکر شود و سپس با همفکری هموطنان مانیفست ایران تکمیل شود و مورد استفاده قرار گیرد. گزینش نام باهمستان با نیت همفکری و همکاری است.

این نوشته از تاریخ و خودشناسی آغاز شده تا رسیده به ایران امروز و راهکارهایی برای بهتر کردن ایران فردا را.

پیش از هرچیز باید بدانیم که هستیم. تاریخ ما باید دوباره نوشته شود. باید بدانیم چه شده که از یک قدرت بزرگ جهانی به کشور درجه دو پایین آمدیم و با نگرشی واقع بینانه به جهان امروز چه جایگاهی را میتوانیم بدست آوریم و قدرتمان در چه حدی است و تا چه حد میتواند افزایش یابد.

بزرگنمایی و خود بزرگ بینی آفت جامعه ماست. دور هم مینشینیم و به ظرفیت های با عظمت بودنمان مینازیم اما ظرفیت تا واقعیت راه بلندی دارد. واقعیت این است که کشورمان را که ترک کنیم میبینیم در جهان امروز خیلی مهم نیستیم. نه صنعت قابل عرضه ای داریم نه اقتصاد جذابی. نه پولمان بدرد میخورد نه گذرنامه مان. با یک کشور رده سومی جهان در بیشتر مواقع هیچ فرقی نداریم و همه ظرفیت هایمان معطل مانده و ما خیابافی میکنیم.

تاریخی ساده و فشرده میتواند به خودشناسی ما کمک کند. در این نوشته تاریخ ایران به سده ها تقسیم شده است. در هر سده رخدادهای آن سده  نوشته شده و سپس تحلیل آن صدسال در پایان آمده است.

در این نوشته چند کار را انجام شده که تا پیش از این کمتر اتفاق افتاده است:

1- ما تقویم آشفته ای داریم. پیش از اسلام را با تقویم میلادی گزارش میکنیم مثلا کورش در سال  559پیش از میلاد به قدرت رسید. پس از اسلام را با تقویم قمری گزارش میکنیم مثلا پورسینا در سال 370 هجری قمری به دنیا امد. اکنون هم تقویم ما خورشیدی است و اگر یک دانش آموز یا حتی دانشجو بخواهد بداند کوروش چند سال پیش به قدرت رسید یا پورسینا چند سال پیش بدنیا آمد کار آسانی نیست که فوری در ذهنش به آن پاسخ دهد. در بخش تاریخ رخدادهای تقویم ایران به پیش از هجرت پیامبر (ص) و پس از آن تقسیم شده است. وقتی ما بعنوان یک ملت چندهزار ساله  دقیق ترین تقویم دنیا را داریم چرا از پیش و پس از میلاد یا تقویم قمری که سالی 11 روز کمتر از سال ماست استفاده کنیم؟ ما اگر به اقدامی اساسی در باره تقویم خود دست نزنیم بی هیچ تردیدی تقویم میلادی جای آنرا خواهد گرفت. در سرزمین های عربی روزهای مهمشان با تقویم میلادی ثبت شده و از این تقویم در کارهایشان استفاده میکنند. از تقویم هجری قمری فقط برای روزهای مذهبی استفاده میکنند زیرا میدانند تقویمی مناسب این عصر و این زمان نیست.

تقویم خورشیدی ما بسیار دقیق است تنها از این هرج و مرج که هر فصلی از تاریخ را با یک تقویم مشخص میکنیم باید پرهیز کنیم.

بنابراین کوروش در سال 1181 پیش از هجرت پیامبر به قدرت رسیده که با یک جمع ذهنی ساده 1181 + 1396که سال نوشتن این کتاب است میشود 2577 سال پیش. پورسینا هم در سال 359 خورشیدی بدنیا آمده است که منهای 1396 میشود 1037 سال پیش.

به گمان من همه راهنماهای  تاریخی مان را باید عوض کنیم و اگر وارد آرامگاه پورسینا شدیم باید بخوانیم که در سال 359 بدنیا آمد.

تاریخ ایران پیش از مادها بصورت هزاره ها آورده شده و سپس برای سده ها پادشاهی دیااکو نخستین پادشاه ماد آغاز تاریخ دولت ایران دانسته شده است. پس سال پادشاهی دیاکو میشود سال یک ایرانی و تا امروز ادامه یافته. این مبنا برای آن انتخاب شده که هم حق همین بود که بعنوان نخستین پادشاه و دولتمرد ایران تاریخ سده ها با او اغاز شود و هم بدانیم از چند سال پیش در ایران دولت و دیوانسالاری داشته ایم.

2- در این نوشته از رسم عربی بکار بردن کنیه و لقب عربی یا مغولی پرهیز شده است. مثلا در معرفی بوعلی سینا یا سعدی در ویکیپدیا چنین میخوانیم حسین بن عبدالله معروف به ابوعلی یا ابن سینا، ملقب به شیخ الرئیس ، رئیس العُقلا و شرف الملک. یا

ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله مشهور به سعدی شیرازی

در این نوشتار هیچ یک از این نامها و لقب ها بکار نرفته است.  نام درست این دانشمند به ایرانی حسین سینا است یا حسین پورسینا. ما ایرانیان نباید بزرگانمان را با لقب و کنیه عربی بنامیم که اگر اینکار را نکرده بودیم کشورهای عربی مدعی آنها نمیشدند. نام سعدی هم یا مصلح سعدی است یا سعدی شیرازی و به هیچکدام از این حرفهای اضافه نیازی نیست. اگر دانشمندان و پژوهشگران میخواهند کنیه و لقب کسی را بدانند جای آن در زمینه تحقیق باز است. اما شهروندان باید بزرگان ایران را با نام درستشان بشناسند و در این نوشته  ابن سینا میشود پورسینا به همین ترتیب در این نوشته با نامهایی همچون حسن فردوسی روبرو میشویم که همان حماسه سرای بزرگمان است و محمد حافظ که همان غزلسرای بزرگ شیرازی است. نه خواجه در این نوشته بکار رفته نه حکیم و نه هیچ چیز زاید دیگر. اگر به فرهنگ اصیل و درست خودمان بازگردیم اینهمه جنابعالی و حضرتعالی و ... چاپلوسی ها را هم نخواهیم داشت و هیچکس هم خودش را بنده نمی نامد.  ایرانیان در این نوشتار یک نام دارند و یک شهرت .

3- در نوشتن تاریخ ایران بر ایران تکیه شده است.  اسلام دین اکثریت ایرانیان است و دوستش دارند اما این دلیل نمیشود هرچه داریم را یک پسوند اسلامی بزنیم و کشورهای بسیاری را در آن شریک کنیم. ما معماری مسیحی و یهودی نداریم. معماری اسلامی هم نداریم. معماری یا ایرانی است یا مصری یا یمنی و معماری اسلامی معنای درستی ندارد. ما هنر مسیحی یا یهودی نداریم. هنر اسلامی هم نداریم که چوب حراج به همه چیزمان بزنیم. این شاخص ها باید روشن و شفاف باشند.

4- در این نوشتار هر سده از تاریخ جهان را هم آورده شده است. بهتر است بدانیم زمانیکه ما پیروز میشدیم یا شکست میخوردیم وضع سایرجاها چگونه بوده است. در نوشتن تاریخ دیگر نقاط جهان مهم ترین رخدادها آورده شده تا حجم این نوشتار زیاد نشود.

5- تطبیق تاریخ ها کار سختی بود. امکان اشتباه وجود دارد. هرکس هرجا اشتباهی دید لطفا ادمین را باخبر کند تا نسبت به اصلاح اقدام شود.