سده پنجم


دولت هخامنشی که با کشتار خاندان پادشاهی آغاز شده بود با شورشهای بسیاری روبرو شد. لشکرکشی دوباره به مصر با پیروزی همراه بود و این پس از بیش از شصت سال که مصر مستقل بود آنرا دوباره به زیر فرمانروایی دولت ایران بازگرداند. در همین سده فیلیپ پدر اسکندر بزرگ در مقدونیه قدرت میگرفت و سپاهی را برای حمله به ایران تدارک میدید.

اردشیر سوم نقشه هایی برای نابودی فیلیپ در سر داشت اما با زهری که به دسیسه وزیرش به او خورانده شد درگذشت. پس از داریوش بزرگ این نخستین پادشاهی بود که لشکرکشی هایش با پیروزی همراه بود اما هم در آغاز پادشاهی هم در دوران پادشاهی بیست ساله اش شخصی بیرحم و خشن باقی ماند. او را در تخت جمشید بخاک سپردند.

 

آرامگاه اردشیر سوم در تخت جمشید

 

پس از مرگش پسرش ارشک به پادشاهی رسید اما او نیز که میخواست نفوذ وزیر باگواس را تمام کند پس از دوسال بدست او از پا درآمد و پسرعموی اردشیر سوم بنام داریوش سوم به پادشاهی رسید. هنگامیکه اردشیر خاندان پادشاهی را کشتار میکرد این پسرعموی خود را فراموش کرده بود زیرا نام و جایگاهی نداشت که اردشیر را بیاد اندازد و این جان بدر برده که در جنگی دلیری بسیار از خود نشان داده بود فرماندار ارمنستان شده بود.

او که در چهل و پنج سالگی بنام داریوش سوم پادشاه شده بود زیر نفوذ باگواس وزیر قرار نمیگرفت و با خوراندن زهر به این وزیر که دوپادشاه را کشته بود او را از میان برداشت.  سپس به مصر لشکر کشید و شورش آنجا را خواباند.

چندی نگذشته بود که شنید اسکندر به سوی فرمانروایی ایران میتازد. در نخستین جنگ سپاه ایران شکست خورد و داریوش گریخت. اسکندر سپس مصر و لبنان و اسرائیل امروز را از ایران گرفت و در جنگ سوم که باز داریوش گریخت سپاه ایران از هم پاشید. اسکندر بسوی پایتخت ایران تخت جمشید رفت. یک ایستادگی مردانه از سوی آریو برزن در دربند پارس راه پیشروی او را بست اما با خیانت کسی که راه را به پشت سپاهیان ایران نشان داد آریوبرزن و سپاهش که تا واپسین مرد جنگیدند کشته شدند و پایتخت بیدفاع به روی اسکندر گشوده شد. او به تلافی آتش زدن آتن بدست خشایارشا تخت جمشید را آتش زد و پس از پی بردن به این کار زشت و سرزنش هایی که شنید بدروغ گفت که مست بوده و نفهمیده چه میکند.

داریوش در فرار بسوی شرق ایران در دامغان بدست یکی از خویشانش کشته شد و فرمانروایی هخامنشیان با بیش از 230 سال در سال 952 پیش از هجرت پایان یافت. بسیاری از تاریخدانان بر این باورند این امپراتوری نیرومند را اسکندر از میان نبرد بلکه اختلافات خانوادگی و کشته شدن برادر بدست برادر این نخستین امپراتوری جهان را از درون فروپاشید و اسکندر ضربه آخر را به این امپراتوری زد.

 

  

 

 

جهان در این سده

بزرگترین تحول این سده از پادرآمدن هخامنشیان و افتادن سرزمینهایشان باضافه یونان بدست اسکندر بود. اسکندر دهها هزار یونانی را به ایران کوچانید تا بتواند این کشور بزرگ را کنترل کند. این کار باعث گسترش گسترده فرهنگ یونانی در ایران شد.

 

 

در جهان تغییرات مهمی صورت نگرفت جز گرفتن سیسیل و مالت توسط کارتاژ. شهر لندن در این سده پایه گذاری شد که نشان از پاگرفتن تدریجی تمدن در اروپا دارد. در چین جنگهایی میان خاندان جو Zhou و کین Qin روی میداد. یونانیان سراسر این سده در حال جنگ با یکدیگر بودند تا سرانجام اسکندر آنان را متحد کرد.

در این سده فیلسوفان یونانی چون اپلاتون (افلاطون) و اریستو (ارسطو) اصولی فلسفی را پایه گذاردند که هنوز مورد استفاده بشریت قرار دارد. کارهای فکری و خردورزی یونان باعث شده بود یونانیان خودشان را متمدن و دیگران را بربر یا وحشی بدانند. اگرچه نوشته های تاریخ نویسان یونانی همچون هرودوت هرگز بی طرفانه نوشته نشده است.

آنچه درست مینمایاند اینکه مردم در یونان بیشتر از خاورزمین نزد فرمانروایان جایگاه داشته اند. در خاور تاترهایی که در یونان ساخته شده یافت نشده است و این شاید نشانی از آن باشد که سرگرمی های مردم شکل دیگری داشته است.

شکست هخامنشیان و افتادن کشورشان بدست اسکندر نقطه عطفی است که تا هزاران سال پس از آن یکی از افتخارات غرب به حساب آمده و چه نگارگری ها و نوشته ها که برای آن آفریده اند که نشان میدهد شکست این فرمانروایی 230 ساله شکست مشتی بربر نبوده و خودشان هم میدانسته اند چه پیروزی افتخارآفرینی است. اسکندر خود ستایشگر کوروش و مدیریت و تمدن هخامنشی بود.

برآورد میشود که 50 میلیون نفر یا 44% جمعیت جهان آنروز در امپراتوری هخامنیشان زندگی میکرده اند و متحد نگه داشتن اینهمه فرهنگ و نژاد گوناگون مدیریتی پیشرفته و خردمندانه را ایجاب میکرده است.

 

چهره های مهم این دوره

 

اسکندر بزرگ     داریوش سوم

 

ارستو (ارسطو) فیلسوف یونانی     پلاتون (افلاطون)فیلسوف یونانی

 

سلوکاس سردار اسکندر

 

اسکندر زود مرد و بیش از 32 سال عمر نکرد. او در سال 945 پیش از هجرت بر اثر بیماری درگذشت. او پادشاهی را از پدرش فیلیپ به ارث برد.  با ترور پدرش در 20 سالگی به پادشاهی رسید و به آسیا حمله کرد. فرماندهی او در جنگها برایش همیشه پیروزی ببار می آورد اما با اینکه آموزگارش ارستو بود از حکمت کافی در فرمانروایی بهره نبرده بود و پس از مرگش امپراتوری او از هم پاشید. همسرانش روشنک و استاتیرا هردو از خاندان پادشاهی هخامنشی بودند که در جنگ اسیر شده بودند برایش جانشینی نیاوردند. اگر هم کودکی بدنیا آمد در جنگ قدرت کشته شد.

با مرگ اسکندر امپراتوری پاره پاره شد و هریک از سردارانش بخشی را در اختیار گرفت و خود را پادشاه خواند. مهمترین آنها سلوکاس- پتلمیوس- آنتیگونوس- کاساندروس و لیسی ماچس بودند.

در آسیا سلوکاس سردار اسکندر بیشتر سرزمین های ایران  را در اختیار گرفت. پتلمیوس در مصر خود را فرعون خواند و فرمانروایی پتلمیوسی را بنیان گزارد. آنتیگونوس ترکیه و سوریه امروز را گرفت- کاساندروس یونان و لیسی ماچس مقدونیه را گرفتند.

 

تقسیم امپرتوری میان سرداران اسکندر

 

ایران 83 سال یعنی از 952 تا 869 پیش از هجرت در دست جانشینان اسکندر بود تا اینکه آرشاک یا اشک یکم با پایه گذاری شاهنشاهی اشکانی در سال 869 (پاه) بسوی تاسیس ایرانی نیرومند گام برداشت. ارمنستان و آذرآبادگان تا حدودی مستقل ماندند.

سلوکاس در آغاز فرمانروایی با هندوستان درگیر بود اما در خود یارای جنگیدن در شرق و غرب را نمی دید بنابراین با ازدواج دخترش با پادشاه هندوستان و واگذار کردن بخشهای بزرگی از سرزمینهای شرقی چون پاکستان و افغانستان امروز به هنوستان و دریافت پانصد پیل جنگی خیالش را از شرق راحت کرد و به افزایش ثبات در غرب مشغول شد.

در غرب سلوکاس پیشرفتهایی داشت اما پیش از پیروزی های بیشتر ترور شد و پسرش انتاکیوس جای او را گرفت. در شرق ایران دو تن از ساتراپهای یونانی پادشاهی های خودشان را تشکیل دادند و در غرب هم سلوکیان به پتلموسیان جنگ را باختند و در پایان این سده نیروی چندانی از آنان در ایران نمانده بود.

 

گستره سرزمین سلوکیان در اوج خود

 

جهان در این سده

در مصر پتلمیوس پادشاهی خودش را پایه گذاری کرد که تا مرگ کلئوپاترا ادامه پیدا کرد. پادشاهان یونانی مصر خود را فرعون نامیدند و توانستند پادشاهی پایداری را در این کشور پایه گذاری کنند. دیگر نقاط امپراتوری هخامنشی هم به تکه های کوچک تقسیم شده بود.

در غرب جمهوری روم و کارتاژ قدرتهای برتر بودند. رومیها در جنگهایی تمامی دولت شهرهای ایتالیا از شمال تا جنوب را شکست داده و گستره فرمانروایی خود را گسترش دادند. این نیرومندی روم را کارتاژ حس کرد و آنرا خطری برای کشور خویش که سیسل در جنوب ایتالیا و مالت را هم در بر میگرفت دید. شاید برای همین هانیبال سردار بزرگ کارتاژ به روم حمله کرد.

هانیبال یکی از نامدارترین سرداران تاریخ در تعیین استراتژی های جنگی است. او توانست از شبه جزیره ایبریا که اسپانیا و پرتقال امروز را تشکیل میدهد سپاهی را که پیل های جنگی نیز همراه آن بود را بسوی شمال ایتالیا برساند. گذر او از کوههای آلپ با چنین سپاهی هنوز هم موجب شگفتی پژوهشگران است.

تهدید روم بوسیله کارتاژ دیری نپائید و کارتاژ سرانجام شکست خورد و نابود شد و روم تنها قدرت بی رقیب در مدیترانه شد.

در هندوستان آشوک یا آشوکای بزرگ امپراتوری هند را گسترش داد و تقریبا تمام شبه جزیره هند را زیر فرمان درآورد.

در چین امپراتور کین Qinبا شکست دادن خاندانهای دیگر امپراتوری چین را پایه گذاری کرد که همه کشورها یا دولت شهرهای چین و شمال ویتنام را زیر فرمان یک دولت درآورد. در همین دوره ساخت دیوار بزرگ چین آغاز شد. در همین سده گوازو از خاندان هان Han جای خاندان کین را گرفت و کشور چین بعنوان قدرتی مطرح در شرق آسیا پا گرفت.

در قاره کشف نشده امریکا گروههایی در مکزیک شهر یا دولت شهر Teotihuacan را بوجود آوردند که شاید اثری از قوم مایا باشد.

دانشمندانی چون اکلیداس (اقلیدس) و ارشمیدس در این سده پدید آمدند.

 

گلدانی فلزی از یونان این سده   جام یونانی   گلدان دیگر از یونان این دوره 

 

 

کار هنری زمان امپراتوری ماوریان هندوستان   اثر هنری دیگر از هنوستان ماوریان   این کار هنری هندوستان اکنون نشان روی گذرنامه هندی هاست

 

 

اثری هنری از چین دوران کین   تندیس سربازان امپراتوری کین در چین   گلدان ساخته شده در دوران کین

 

 

بازمانده تمدن مایا در مکزیک   اثری دیگر از تمدن مکزیک   هرم ماه نزدیک مکزیکوسیتی

 

چهره های مهم این دوره

 

 

هانیبال سردار کارتاژ     کین امپراتور چین

 

 

آشوک پادشاه بزرگ هندوستان        اکلیداس (اقلیدوس) ریاضیدان یونانی

 

 

ارشمیدس ریاضیدان یونانی     گوازو امپراتور چین

 

تحلیل این دوره

نابودی هخامنشیان بدست خودشان صورت گرفت و اسکندر ابزار آن بود. کشتارها و دسیسه هایی که درست پس از مرگ کوروش با برادرکشی آغاز شد و داریوش از تاثیر آن کاست تا نسل های پس از او که میبینیم شاهان بیشتر کشته میشوند تا به مرگ طبیعی از جهان بروند خود گویای وضع آشفته اخلاق سیاسی در این فرمانروایی است. نه اینکه دیگران وضع بهتری داشتند که از اینگونه مثالها در کشورهای دیگرهم دیده شده است اما اگر آموزشهای زرتشت و سیاست های کوروش و داریوش که میتوانست نقشه راه روشنی را ترسیم کند پی گرفته میشد این فرمانروایی به آنصورت درهم نمی شکست. فلسفه چه در سیاست و چه در جامعه شناسی در ایران آنروز چندان پیشرفتی نداشت اگرچه زرتشت پایه های محکم اخلاقی را بنیان گذارد.

در نوشته هایی دیده ام که اسکندر را شاهزاده ای هخامنشی عنوان میکنند. این داستان نباید درست باشد و ساخته کسانی است که خواسته اند ننگ شکست را کاهش دهند اما اگر درست هم باشد چه نکته نیکی در آن هست؟ شاهزاده ای که تخت جمشید را به آتش بکشد و یونانیان را برای کنترل بیشتر به ایران کوچ دهد و اتکایش به یونانی ها باشد گیریم که ایرانی بوده باشد چه افتخاری در آن هست؟

ما تاریخ را تنها برای دو هدف باید بخواهیم یکی اینکه بدانیم که بوده ایم و آیا متناسب با وزن تاریخی مان هستیم یا نه و دیگر اینکه از اشتباهات تاریخی مان درس بگیریم و نگذاریم تکرار شود. بنابراین بی تعصب باید تاریخ را بپذیریم. هرگاه درخشش داشته ایم به آن ببالیم اما با آن زندگی نکنیم و هرجا شکست داشته ایم آنرا بپذیریم و چراغ راه آینده قرار دهیم ولی با اندوه آن شکستها زندگی نکنیم.

از رخدادهای مهم این سده صادرات ابریشم  از چین به اروپاست که آینده راه ابریشم را رقم میزد. راهی که ایران در آن کشوری مهم و تاثیر گذار بود.