1050- 1150 هجری خورشیدی- 2400-2500 ایرانی- 1672- 1772 میلادی (سده نادرشاه)
شاه سلیمان پسر شاه عباس دوم 28 سال تا سال 1073 خورشیدی فرمانروایی کرد. در آغاز پادشاهی کشور دچار قحطی نان شد. در آذربایجان و ارمنستان زمین لرزه هایی رخ داد که بیش از 80 هزار کشته برجای گذاشت. قزاق ها به مازندران حمله کردند و فرح آباد را به آتش کشیدند. شاه هم که بنام شاه صفی دوم تاجگذاری کرده بود غالبا بیمار بود. سرانجام دربار به این تصمیم رسید که شاه در ساعت نحس تاجگذاری کرده و دوباره تاجگذاری انجام شد اینبار با نام شاه سلیمان و جالب اینکه اوضاع تندرستی شاه و سامان کشور هم بهتر شد.
در زمان شاه سلیمان انگلیسی ها نفوذ بیشتری در ایران بدست آوردند. روابط با دانمارک هم در زمان شاه سلیمان برقرار شد. آخوندها در این دوره قدرت بیشتری یافتند و افرادی چون مجلسی مذهب تشیع را به خرافات بیشتری آلودند. خرافات بیشتر و بیشتر جای عقل گرایی را در دربار و سطح کشور میگرفت. این موضوع حکومت صفوی را به سوی سقوط کشانید. با مرگ شاه سلیمان در سال 1073 و زمامداری پسرش شاه سلطان حسین سقوط آغاز شد.
شاه سلطان حسین مردی نالایق برای پادشاهی بود. نه از ارتش چیزی می دانست نه از اقتصاد. زنباره بود و گویا هزار زن در حرمسرایش داشت. در دوران او بازرگانی خارجی ایران با جهان سقوط کرد. آخوند باقر مجلسی شاه را تحت نفوذ خود داشت. حکمرانان نالایق که تحت کنترل پادشاه قرار نداشتند هر چه میخواستند بر سر مردم می آوردند. بویژه در شهرهای سنی نشین ظلم بر مردم فزونی یافته بود. از طرفی پادشاه حقوق سربازان ارتش را درست نمی پرداخت. شورشهایی در بلوچستان- منطقه سنی قندهار و کردستان پدید آمده بود. فشار بر کسانی که شیعه نبودند بسیار بود تا سرانجام قبایل پشتون (افغانها) قندهار شورش کردند. شاه هیچکاری برای سامان دادن به اوضاع نکرد و محمود افغان پس از گرفتن کرمان رو به سوی پایتخت نهاد و سرانجام اصفهان پس از قحطی و رنج بسیار سقوط کرد و سلسه صفوی در عمل پایان یافت. افغانها شاه را گردن زدند و اسناد بسیاری را از بین بردند که سیستم حکومتی را بهم ریخت. پسر شاه سلطان حسین بنام تهماسپ دوم که از اصفهان گریخته بود در قزوین خود را شاه خواند. نادر قلی افشار یکی از سرداران سپاه از او حمایت کرد و او رسما در اصفهان تاجگذاری کرد. با خبر سقوط صفویان سپاهیان روس در دوران پتر کبیر به ایران حمله کردند و شهرهایی مانند باکو در قفقاز را اشغال کردند. پتر به تهماسپ قول داد او را در جنگ با افغانها کمک کند و در مقابل امتیازاتی به دست آورد. این نخستین نقطه ضعفی بود که تهماسپ از خود نشان داد. نادر پس از تاجگذاری شاه تهماسپ سپاهیان افغان که توسط اشرف افغان رهبری می شدند را در دامغان و سپس مورچه خورت اصفهان و سرانجام در زرقان فارس شکست داد و تار و مار کرد و سپس به قندهار لشکر کشید و آنجا را هم مطیع ساخت. در غرب هم قفقاز را گرفت و درگیر جنگ با عثمانی شد اما به علت شورش در خراسان جبهه غرب را رها کرد و به خراسان رفت و شورش ها را سرکوب کرد. در این هنگام شاه تهماسپ برای نشان دادن قدرت بدون نادر به جنگ با عثمانی پرداخت اما شکست خورد و گرجستان و ارمنستان را از دست داد. نادر خشمگین از این شکست به اصفهان آمد و شاه را از قدرت برکنار کرد. شهریار ایران در عمل نادر بود اما با برگزاری شورایی در دشت مغان از بزرگان خواست یا او یا کسی را از خاندان صفوی برای پادشاهی تعیین کنند. شورای بزرگان نادر را به پادشاهی ایران برگزید. نادرشاه این شرایط را برای بزرگان گذاشت که دیگر خلفای سه گانه اسلام را لعنت نکنند. تشیع بعنوان مذهب جعفری نامیده شود و از عثمانی خواست آنرا به رسمیت بشناسد. نادر شاه که خود سنی بود میخواست تعادلی در کشور برقرار کند و به دشمنی شیعه و سنی پایان دهد. او سپس به قفقاز لشکر کشید و گنجه را با کمک مهندسان روسی گرفت. پیمان گنجه صلح بین ایران و عثمانی برقرار ساخت.
نادرشاه سپس به محمدشاه گورکانی نوه اورنگ زیب که بر بخشی از هند حکومت میکرد پیام داد که اشرف افغان و هشتصد نفر همراهان او را که به هندوستان فرار کرده اند را تسلیم کند. محمد شاه به درخواست نادر اعتنایی نکرد و نادر به هندوستان لشکر کشید. سپاه هند به فیل های جنگی مجهز بود که سپاهیان ایرانی از آن می ترسیدند. به دستور نادر بر پشت شترها هیزم روشن کرده آنها را بسوی سپاه هند روانه کردند. فریاد وحشتناک شترها باعث رم کردن فیل ها شد که با فرارشان سپاه هند را زیر پا گذاشتند. همزمان سپاه ایران به آنها حمله کرد. تلفات ارتش هند سنگین بود و تسلیم شدند.
نادرشاه پیروزمندانه وارد دهلی شد. اشرف و افغانهای همراه او را در بازار دهلی دار زد. روز بعد طی تشریفاتی در دریار هند دو پادشاه تشریفات ملاقات را بجا آوردند. در این زمینه داستانی هست که محمد شاه برای تحقیر نادر خود را چنین معرفی کرد: من محمدشاه پسر بهادر شاه و بهادرشاه پسر اورنگ زیب هستم. او چون میدانست نادرشاه پسر پوستین دوزی بوده میخواست اشرافیت خود را به رخ بکشد و نادر را شرمنده کند اما نادرشاه در پاسخ گفت من نادر پسر شمشیر و شمشیر پسر شمشیر هستم. در واقع نادر قدرت خود را به رخ کشید. این شعار بعدا بر روی سکه های نادری درج شد: نادر پسر شمشیر و شمشیر پسر شمشیر. در داستان دیگری گفته شده محمد شاه که میدانست نادر خزانه سلطنتی را تاراج خواهد کرد دو الماس بسیار گرانبها بنامهای کوه نور و دریای نور را زیر عمامه خود پنهان کرده بود و با دادن سینی از جواهرات به نادرشاه گفت سینی جواهرات بهترین هدیه در کشور ماست. نادرشاه که از مخفی بودن دو الماس گرانقدر زیر عمامه او باخبر شده بود کلاهش را از سربرداشت و گفت بهترین هدیه در کشور ما عوض کردن کلاه است و با دادن کلاه خود به محمد شاه عمامه او را گرفت و به الماس ها دست یافت.
ثروتی که نادر با خود به ایران آورد آنقدر زیاد بود که تا سه سال مالیات را بخشید. نادر سردار جنگی و استراتژیست نابغه ای بود که در جنگ با عثمانی با پانزده هزار سرباز سپاه صد و ده هزار نفری عثمانی را شکست داده وادار به صلح کرده بود. یا با سپاه هفتاد هزار نفری سپاه سیصد هزار نفری هندوستان را شکست داده بود. نادر بیش از نیمی از عمر مفیدش را بر پشت اسب و برای حفظ یکپارچگی و استقلال ایران گذراند. یکی از کارهایی که نادرشاه به آن توجه نشان داد بوجود آورن نیروی دریایی در خلیج فارس بود که باعث شد همه جزایر ایرانی و حتی مسقط تحت تسلط ایران درآید. همچنین ساخت کشتی جنگی در دریای مازندران از تصمیمات او بود تا بتواند با تهدیدات روسیه مقابله کند اما اینکار هم بوسیله جان التون انگلیسی انجام شد. یک پادشاه لایقی بود اما کشورش از دانشمندان و صنعتگران بی بهره بود. نادرشاه اگرچه پزشک همراهش فرانسوی بود و اگرچه شهر گنجه را با کمک مهندسان روسی گرفته بود و متوجه برتری فنی و علمی اروپاییان شده بود و اگرچه پول کافی داشت اما هیچ اقدامی برای ساخت دانشگاه و پیشرفت علم انجام نداد که البته ایرادی به او نیست. برای داشتن دانشگاه نیاز به روشنفکرانی بود که ایران نداشت. اصلا در شرق کسی به فکر پیشرفت علم نبود. اگر قرار بود کسی ببیند همه نشانه ها از عقب افتادن ایران از اروپا وجود داشت اما همت و روشنفکری برای جبران آن وجود نداشت.
فرمانروایی افشاریان در اوج خود
نادرشاه به علت سفرهای بسیار و نداشتن برنامه غذایی مناسب زخم معده گرفته بود. از سویی هم در دهلی هم نزدیک مازندران برای ترور او تلاش هایی نافرجام شده بود که در پایان عمر از او شخصی خشن و خودرای پدید آورده بود. اطرافیانش از او می ترسیدند و شبی نزدیک مشهد هنگامی که در خواب بود سه تن از فرماندهان به چادرش ریختند و او را با ناجوانمردی کشتند. شاه پس از 11 سال تلاش برای حفظ اقتدار ایران و با گذراندن بیشتر روزگار پادشاهی اش بر پشت زین از میان رفت. روز بعد سپاه به تدریج از هم پاشید و هرج و مرج فراگیر شد. گروهی با عجله به سوی کلات نادری که خزانه جواهرات نادری بود روانه شدند و آنرا غارت کردند. عادلشاه برادرزاده نادر توانست بیشتر خزانه را از آن خود کند و برای اینکه حمایت بزرگان خراسان را برای پادشاهی خود کسب کند بخش زیادی از خزانه را به این و آن بخشید. کوه نور را یکی از سرداران افغان با خود برد که بعدا به انگلیسی ها داده شد تا در تاج ملکه انگلستان نصب شود که اکنون هم در انگلستان است. دریای نور به جا ماند که اکنون در موزه جواهرات ملی است.
برادرزاده نادر بنام عادلشاه یکسال حکومت کرد اما بدست برادر خود ابراهیم شاه از بین رفت اما ابراهیم شاه نیز نتوانست بیش از یکسال فرمانروایی کند و از میان رفت و پادشاهی به نوه نادر شاهرخ میرزا رسید. او که نابینا شده بود با حرمت کریم خان توانست 45 سال در مشهد فرمانروایی کند. عمر شهریاری افشاریان اگر 45 سال شاهرخ در خراسان را به حساب آوریم شصت سال شد اگرچه هیچ شاه لایقی در این سلسله جز نادرشاه وجود نداشت.
از میان سرداران نادر کریمخان از لرستان بیش از همه احترام به او را حفظ کرد. با کشته شدن نادر کشور دچار هرج و مرج شده بود اما کریم خان توانست همه شورشیان را از میان بردارد و قدرت حکومت مرکزی را دوباره برقرار سازد. کریم خان حدود 28 سال تا سال 1157 خورشیدی شهریار ایران بود. او خود را شاه ننامید و ضمن اینکه با قدرت ایران را اداره میکرد خراسان را برای نوه نادر باقی گذاشت.
کریم خان از استعمار هندوستان توسط انگلیسی ها آگاه بود و مراقب بود ضمن حفظ بازرگانی با آنها اجازه نفوذ به آنها ندهد. آنها حق داشتند به ایران پارچه بیاورند اما حق نداشتند پولش را ببرند بلکه در ازا آن باید کالای ایرانی می بردند. وقتی انگلیسی ها چینی هایی را برای نمونه نزد کریم خان آوردند او آنها را بر زمین زد و شکست. سپس چند ظرف مسی ایران را زمین زد و گفت می بینید که ظرفهای خودمان محکم ترند. اما همزمان کریم خان دستور داد در ایران کارخانه چینی سازی و شیشه گری تاسیس شود. پس از مدتی انگلیسی ها که بازار ایران را مناسب بهره برداری خود نمی دیدند بوشهر را ترک کردند و مرکز بازرگانی خود را به بصره در خاک عثمانی منتقل کردند اما کریم خان دستور داد ارتش ایران بصره را بگیرد و اجازه نداد مرکز بازرگانی آنها به نفع عثمانی به آن کشور منتقل شود. در خلیج فارس هلندی ها رقیب انگلستان بودند و در جزیره خارک تاسیساتی برای خود ایجاد کرده بودند اما میر مهنا حاکم بندر ریگ با گرفتن خارک هلندی ها را بیرون کرد. با مرگ کریمخان مانع جدی برای نفوذ به ایران از سر راه برداشته شد.
مرزهای فرمانروایی زندیان در اوج خود
جهان در این سده
در این سده روسیه و انگلستان بصورت قدرت های مطرح اروپا در می آمدند و عثمانی بتدریج ضعیف می شد. در جنگ وین عثمانی شکست خورد. در روسیه پتر کبیر با ایجاد آکادمی علوم و دانشکده های ریاضی و مهندسی جبران عقب ماندن روسیه از بقیه اروپا را میکرد اما حکومت پتر بی رحم و خودرای بود و این در حالی که اروپا به تدریج به حکومت قانون و آزاد اندیشی بیشتر مجهز می شد. پتر توانست بخشهایی از عثمانی را بگیرد و با بندرهای دریای سیاه راهی برای نفوذ روسیه به جهان باز کند. شهر سن پترزبورگ در روسیه در زمان پتر با تلفات انسانی بسیار ساخته شد.
در جنگ با سوئد هم پیروزی با روسیه بود و سرزمین هایی از دریای بالتیک بدست روسیه افتاد از جمله بخشهایی از فنلاند و استونی. در جنگ با سوئد دانمارک و نروژ هم به روسیه کمک کردند. پتر سفیرانی را به کشورهای اروپایی فرستاد تا با روسیه بر علیه عثمانی متحد شوند. اینکار موثر بود. پتر به فکر گرفتن بخشهایی از ایران هم بود. عثمانی حاضر شده بود با قراردادی پنهانی با روسیه گرجستان و ارمنستان را بگیرد و روسیه بخشهایی از ایران را اشغال کند. روسیه شهرهای باکو و دربند و بخش هایی از گیلان را اشغال کرد. دلیل این دست اندازی ضعف حکومت صفوی بود اما نادرشاه توانست روسها را بیرون کند و پس از 9 سال این شهرها به ایران بازگردانده شد.
در فرانسه لوئی چهاردهم فرانسه را به قدرتی اروپایی تبدیل کرد اگرچه قرض هنگفتی برای کشور بالا آورد. فرانسه شهر نیو اورلئان را در امریکای شمالی تاسیس کرد اگرچه نمیتوانست مانند انگلستان نفوذ خود را در امریکای شمالی گسترش دهد. مجلس انگلستان با وضع قانونی مردم امریکای شمالی را مجبور میکرد مالیات سنگینی به بهانه حفظ انها در برابر سرخپوستان بپردازند. سرخپوستان جنگهایی با مهاجران انگلیسی و اسپانیایی در سراسر امریکای شمالی میکردند اما سودی برای آنها در بر نداشت. این قانون به اصطلاح حمایت از مهاجران به شورشهایی تبدیل شد و بنجامین فرانکلین از دانشمندان و استقلال طلبان امریکایی از کسانی بود که زمزمه استقلال امریکا را سرداد. فرانسه و اسپانیا هم برای تضعیف انگلستان به استقلال طلبان امریکایی کمک می کردند. سرانجام جورج واشنگتن که سرهنگ ارتش بود را به عنوان فرمانده برگزیدند. او با تاکتیک جنگ و گریز ارتش انگلستان را به ستوه آورد و سرانجام شکست داد. استقلال طلبان امریکا واشنگتن را به عنوان نخستین رئیس جمهور امریکا برگزیدند. در این تاریخ امریکا حدود 4 میلیون جمعیت داشت.
سرزمین های اروپایی یک به یک شکل کشور می گرفتند و دولت ملت یا ناسیونالیسم در این کشورها شکل میگرفت. اتحادیه لهستان و لیتوانی نتوانست دوام بیاورد و در برابر روسیه و اتریش و پروس از هم پاشید. اما در دیگر سوی اروپا اسکاتلند و انگلستان رسما اتحادیه پادشاهی تشکیل دادند. دولت پروس یا آلمان بعدی تشکیل شد که بخشهایی از آلمان- لهستان- چک- بلژیک- دانمارک و روسیه کنونی را در بر میگرفت. پایتخت پروس برلین تعیین شد. این پادشاهی در آغاز با مشکلاتی روبرو شد از جمله یک سوم جمعیت در قحطی از میان رفت. در فرانسه هم قحطی جان دو میلیون نفر را گرفت. همچنین سرمای شدید و بیسابقه به مشکلات در فرانسه و انگلستان می افزود. در فنلاند قحطی جان یک سوم جمعیت را گرفت.
هلندی ها که در جای جای جهان تاسیساتی ایجاد کرده و منابع آنها را مفت و ارزان به اروپا منتقل میکردند دارای ثروت هنگفتی شده بودند که دیگر اروپائیان را به فکر تصاحب آن انداخت. اشتباه هلندی ها این بود که برای صرفه جویی از سربازگیری و ایجاد ارتش پرهیز کرده بودند. دولت های فرانسه- آلمان-انگلستان-سوئد- اسپانیا و اتریش به هلند حمله کردند. بازرگانان هلندی که تجارت پارچه را جایگزین ادویه کرده بودند خساراتی را تحمل کردند.
در اتریش ملکه ماریا ترزا توانست جانشین پدرش شود همچنانکه در روسیه کاترین توانست تزار ضعیفی که جای پتر نشسته و شوهرش بود را از کار برکنار و خود قدرت را به دست گیرد.
در افریقا امپراتوری آشانتی در غنا تاسیس شد که با گرفتن سرزمین های اطراف قدرتمند شده بود. این پادشاهی بازرگانی با هلندی ها را آغاز کرد.
در همین سده استرالیا و نیوزیلند توسط دریادار کوک انگلیسی جزو مستعمرات درآمدند. همچنین دریادار ونکوور سرزمین های غربی کانادا را به مستعمرات انگلستان افزود. شهر ونکوور بنام اوست. آلاسکا نیز در همین سده کشف شد.
رقابت بین دولت های اروپایی در جاهای دیگر هم ادامه داشت. انگلستان و اسپانیا در جبل الطارق درگیر جنگ شدند که نتیجه ای برای طرفین جنگ نداشت. در هندوستان امپراتوری مسلمان مغول توسط ماراتها حذف شده بود. بین انگلستان و فرانسه جنگهایی در هندوستان در گرفت که با برتری انگلستان پایان یافت. هندی ها با خیانت و گرفتن رشوه باعث می شدند ارتش های محلی خودشان کاری نتواند از پیش ببرد. برای مثال سه هزار انگلیسی توانستند ارتش 50 هزار نفری هند را شکست دهند چه فرماندهان هندی از پیش با گرفتن پول زمینه های شکست را فراهم آورده بودند. و این خیانت ها باعث استعمار طولانی هندوستان توسط انگلیسی ها شد. فرانسه و هلند از هندوستان بیرون رانده شدند و انگلستان قدرت بی رقیب شد. در همین سده قحطی در بنگال یک سوم جمعیت این منطقه را از میان برد. بنگال جایی بود که کمپانی هند شرقی در آن فعالیت داشت و ثروت محلی را به یغما می برد.
در چین Kangxi دولت نیرومندی را تاسیس کرد جانشین او Qianlongتوانست جلوی نفوذ روسها و مغولها را بگیرد. دولت چین همچنین توانست تایوان را بگیرد و قدرت چین را گسترش دهد. همچنین برای پیشگیری از استعمار جلوی فعالیت مبلغان مسیحی در چین گرفته شد.
در عربستان نخستین دولت سعودی پا گرفت. محمد بن عبدالوهاب با همکاری محمد بن سعود در عربستان ارتش و دولتی تشکیل دادند که ایدئولوژی خود را از ابن تیمه گرفته بود. افکار و اندیشه سلفی از همین دوره رشد کرد. در اولین اقدام کربلا را گرفتند و گنبد و بارگاه امام حسین را خراب کردند. اینکار با کشتن پنجهزار شیعه ممکن شد. با مردن محمد بن سعود پسرش عبدالعزیز کار پدر و آیین وهابی را دنبال کرد اما از دولت عثمانی شکست خورد. شکست مانع باقی ماندن و رشد بعدی آیین وهابی نشد.
مهم ترین رخدادهای این سده که باعث اوج گرفتن قدرت اروپاییان در آینده جهان شد تاسیس بنگاههای اقتصادی و علمی بود. در انگلستان بانک مرکزی این کشور تاسیس شد. نخستین روزنامه که بصورت روزانه چاپ می شد در همین کشور آغاز به انتشار کرد. نخستیت قانون کپی رایت در انگلستان تصویب شد. کنجکاوی به شرق هنوز جریان داشت و نخستین نسخه از کتاب هزار و یک شب بنام شبهای عربی در انگلستان چاپ شد و نخستین محموله قهوه از اندونزی به اروپا رسید.
در بین مسیحیان انگلستان متدودیست ها انشعابی ایجاد کردند. این گروه مخالف جبر انسان بودند و با اعتقاد به آزادی و اختیار انسان تحولات فکری مهمی را بنا نهادند. این رشته از مسیحیت با سرعت در امریکای شمالی و کانادا گسترش یافت و این حرکت را بیداری بزرگ نامیدند.
اما مهم ترین تحول در انگلستان با اختراع ماشین بخار بوجود آمد که آغازی بود بر انقلاب صنعتی. مخترعان و دانشمندان بزرگی در اروپا پیدا شدند که چهره جهان را عوض کردند. فیلسوفان بزرگی پدیدار شدند که به فاصله گرفتن اروپا از خرافات و ارج پیدا کردن دانش کمک های شایانی کردند. ثروت عظیمی در اروپا بوجود آمده بود اما اکثریت مردم از آن محروم بودند و کافی بود تا سرما و قحطی روی دهد و مردم فقیر دسته دسته از پای درآیند. این نقص را روشنفکران اروپایی می دیدند و کمر همت به تغییر وضعیت بسته بودند. حکومتهای اشرافی باید جای خود را به حکومتهای متمایل به منافع اکثریت می داد. اینکار آسانی نبود و اشراف به آن تن نمی دادند. نتیجه اینکه تحولات فکری به انقلاب فرانسه در سده بعد دامن زد.
متفکرانی مانند آدام اسمیت اسکاتلندی که او را پدر اقتصاد نوین می دانند اندیشه های سرمایه داری مدرن را پایه گذاری کرد. دیوید هیوم فیلسوف دیگر اسکاتلندی تجربه را ملاک پدید آمدن دانش اعلام کرد. ژان ژاک روسو سوئیسی و ولتر فرانسوی حقوق بشر و آزادی به عنوان ارزشهایی که نباید از آنها گذشت را بین مردم جا انداختند. منتسکیو قانونگرایی و حکومت قانون را ترویج کرد.
در بعد علمی و صنعتی شیمیدانها و فیزیکدانهای اروپایی پایه های پیشرفت های بعدی بشر را گذاشتند. توماس نیوکامن Newcomen انگلیسی ماشین بخار را اختراع کرد و James Hargreaves دستگاه ریسندگی را اختراع کرد. دانشمند آلمانی فارنهایت دماسنج فارنهایت را اختراع کرد و Celsius دانشمند سوئدی دماسنج سانتیگراد را به جهان عرضه کرد. در بخش هنر و موسیقی نوابغی مانند باخ – موتسارت و ویوالدی پیدا شدند. پیانو در همین سده اختراع شد. غرب در همه شاخه های علمی روز بروز پیشرفت بیشتری میکرد و شرق در خوابی گران فرو رفته بود.
چهره های مهم این سده
هنر و معماری در این سده
تحلیل این سده
مهم ترین رخداد این سده را شاید بتوان استقلال امریکا دانست. ملتی کوچک با حدود 4 میلیون جمعیت که توانست خود را از قدرت انگلستان رها کند. شاید کسی باور نمی کرد امریکا در زمان کوتاهی به قدرتی تعیین کننده در جهان تبدیل شود.
انگلستان پیش از آن در هند و امریکای شمالی فرانسه را شکست داده بود و قدرت بی رقیب بود. اروپا ثروتمند شده بود اما از برابری و عدالت در آن اثری نبود. انقلاب صنعتی که از انگلستان شروع شده بود ثروت بیشتری را در اروپا تولید میکرد اما همزمان با رشد اقتصادی اروپا قحطی جان میلیونها نفر را می گرفت. برابری و عدالت کانون توجه بسیاری از روشنفکران بود که اندیشه مردم را شکل می دادند و سرانجام به انقلاب فرانسه منتهی شد.
روشنفکران با خرافات کلیسا می جنگیدند و تکیه کلیسا بر فقر و بیچارگی مردم فرودست را به چالش می کشیدند اما برخی از مهمترین و باشکوه ترین کلیساها نیز در همین سده ساخته شدند. پارادوکسی معنا دار بین میل به تغییر و مدرنیته و حفظ سنت.
در شرق قدرتهای شرقی مانند ایران و عثمانی کم نیروتر می شدند و راه عقب نگه داشتن جامعه را می پیمودند. در شرق هم مذهب چون غرب قدرت و نفوذ فراوان داشت با این تفاوت که نه پادشاهان و دولت ها به روشنفکران فرصت نشر اندیشه می دادند نه مذهب. در حالیکه در اروپا کسانی چون ادام اسمیت سرمایه داری را بصورت مکتبی فلسفی و اقتصادی تعریف می کردند در شرق شاه یا سلطان همچنان شاهرگ ثروت را در اختیار داشت و فرصت جنبیدن به جامعه را نمی داد. هیچ کاری در جهت گسترانیدن دانش و آزادی در شرق نزدیک و دور انجام نمی شد و نتیجه آن عقب ماندن و تحلیل رفتن قدرت ملل شرق بود.