950- 1050 هجری خورشیدی- 2300-2400 ایرانی- 1572- 1672 میلادی- (سده شاه عباس)
پسر شاه تهماسپ اسماعیل دوم فقط یکسال و نیم پادشاه بود و به علت سپردن کار کشور به دست جوانان خام و بی تجربه و از دست دادن حمایت قزلباش مسموم شد و برادر نابینایش محمد خدابنده پادشاه شد که ده سال پادشاه بود اما نابینایی او باعث ضعف کشور شد و تبریز را ارتش عثمانی گرفت. سرانجام پسرش بنام شاه عباس به پادشاهی رسید و پادشاه نابینا بازنشست شد.
شاه عباس را به درستی بزرگ نامیده اند. او در هفده سالگی به قدرت رسید و در قزوین تاجگذاری کرد و 42 سال پادشاه ایران بود. در دوران او سه بار جنگ با عثمانی رخ داد و هر سه بار پیروزی با ایران بود و شهرهای اشغال شده مانند تبریز و ماکو آزاد شدند. شاه عباس نفوذ قزلباش را کاهش داد زیرا میتوانستند با اتحاد پادشاهان صفوی را تغییر دهند. او سپاهی از ارمنی ها و گرجی های مسلمان شده تشکیل داد بنام شاهسون (دوستدار شاه) که نخست 30 هزار اما به 100 هزار نفر هم رسیدند. به نوعی سپاه جاویدان زمان داریوش را زنده کرد. همچنین ارتش منظمی ایجاد کرد تا وابسته به جمع آوری سپاه از ایل ها و قبایل نباشد. در زمان او ازبکان نیز از ایران شکست خوردند و شهرهای هرات- مشهد و و شهر قندهار هم که توسط حکومت گورکانی هند اشغال شده بود دوباره به ایران برگشت.
پس از ثبات در مرزهای غربی به جزیره هرمز و بندر گمبرون که در اشغال پرتغالی ها بود حمله کرد و این نقاط را پس گرفت. به پاس این پیروزی نام بندر گمبرون را به بندر عباس تغییر دادند. این دستاوردها به آسانی صورت نگرفت. رنج بسیاری به مردم هم وارد شد. از کردستان کسانی را که جنگنده بودند به خراسان کوچ داد تا در مقابل متجاوزان ترکمن سپری دفاعی باشند. ارمنی ها را به اصفهان کوچ داد تا در پیشرفت شهر کمک کنند. اگرچه مسیحیان و یهودیان در داشتن مذهب خود آزاد بودند اما باید جزیه می پرداختند. یعنی مالیاتی که بعلت نبود دولت مقتدر ورافتاده بود دوباره گرفته می شد. دولت او نسبت به زرتشتیان بیرحم بود و میخواست بزور آنها را مسلمان کند. در نتیجه شمار بزرگی از آنان به هند مهاجرت کردند که امروزه بنام پارسیان معروفند.
ایدئولوژی حکومت مذهب شیعه بود و آخوندها قدرت بسیاری در دست داشتند. شاه از اینکه مذهب شیعه بتواند اتحاد و انسجام را در ایران حفظ کند خرسند بود اما قدرت دادن بیش از اندازه به فقیهان باعث شد اندیشه و فلسفه در ایران رو به زوال بگذارد. فیلسوفانی چون محمد قوام شیرازی معروف به ملاصدرا و محمدباقر استرآبادی معروف به میرداماد که اصول شیعه را قبول داشتند اما اعتقاد داشتند بدون عرفان شیعه فرقی با تسنن ندارد یا تبعید می شدند یا خودشان از پایتخت مهاجرت میکردند. اصرار فقیهان به رعایت ظاهر بود. مسلمان باید در ظاهر نماز میخواند و روزه میگرفت و دیگر احکام دین را انجام می داد اما عرفان بیشتر به درون کار داشت. پیروزی فقیهان باعث شد دین با ظاهرسازی بسیار همراه گردد که آسیب های آن یعنی تزویر و تظاهر هنوز دامنگیر جامعه ایرانی است.
نقش مهم شاه عباس در آبادانی و ثبات ایران بود. در زمان او در شهرهای مشهد و قم بناهای بسیاری تعمیر شد. بویژه به زیارتگاهها می رسیدند که در جهت تقویت مذهب شیعه بود. اما بیش از همه اسپهان (اصفهان) که پایتخت کشور بود آباد شد و بناهای کم نظیری در این شهر ساخته شد از جمله میدان نقش جهان- مسجد شاه- مسجد شیخ لطف الله- کاخ عالی قاپو- کاخ چهل ستون- سی و سه پل و بناهای گوناگون دیگر که اسپهان را به یکی از زیباترین شهرهای جهان تبدیل کرد و هنوز آثار آن جهانگردان را جذب میکند. معماران بیشتر این آثار بی همتا محمد رضا اصفهانی و علی اکبر اصفهانی بودند. شاه عباس همچنین بازرگانی و اقتصاد را توسعه داد. او نسبت به امنیت سخت گیر بود. 999 کاروانسرا ساخت و راههای کاروانهای بازرگانی را امن کرد. در این دوره بازرگانی با چین و اروپا توسعه چشمگیری پیدا کرد. البته بسیاری از بناها با بیگاری کشیدن از مردم ساخته می شدند. پادشاه برای اداره این کشور و ارتش منظمی که بوجود آورده بود پول لازم داشت و کمبود بودجه را با روشهای غیر انسانی جبران می کرد. در زمان شاه عباس شهرهای باکو- گنجه- تفلیس و ایروان که بدست عثمانی افتاده بود دوباره به ایران بازگشت.
شاه عباس دودمان پادوسبانان در مازندران را که فرهنگ ایرانی خود از زمان ساسانیان را حفظ کرده بودند برانداخت. پادوسبانان در نهصد سالی که از شکست ایران در برابر عرب گذشته بود نام عربی بر خود نگذاشته بودند. این مردم هنوز هم دودمان خود را می شناسند. آخرین بازمانده نامدار از این دودمان نیمایوشیج بود.
البته شاه عباس مازندران را بسیار آباد کرد. پیترو دلاواله ایرانگرد ایتالیایی می نویسد شاهد فرهنگ و تمدن بی نظیری در مازندران بوده است. او کاخ فرح آباد را در نزدیکی ساری بنا نهاد. علاوه بر مازندران و اصفهان شهرهای مشهد- نیشابور- قم و قزوین در زمان شاه عباس رونق داشتند.
شاه عباس سرانجام درسال 1007 خورشیدی بر اثر خوردن خوراک و شراب بسیار پس از شکار در مازندران درگذشت. او پسران خود را به علت سوظن یا کشته بود یا نابینا کرده بود لذا کسی جز نوه اش شاه صفی برای جانشینی او باقی نمانده بود.
شاه صفی شخصیتی بی رحم و بدبین داشت. هیچ مسئولیتی به عهده او گذاشته نشده بود و در شراب و مواد مخدر زیاده روی می کرد. با این وجود حکومت در جنگهایی که بین ایران و ازبکان و ایران و عثمانی رخ می داد موفقیت نسبی داشت. در حمله عثمانی ها به تبریز بسیاری از بناهای تاریخی شهر ویران شد اما ارتش ایران توانست شهر را دوباره پس بگیرد. در جنگ سوم با عثمانی بغداد برای همیشه از دست ایران رفت اما قرارداد صلحی طولانی بین دو طرف برقرار شد.
به علت ضعف شخصیت شاه صفی سرداران بسیاری از فرمان او سرپیچی میکردند یا حتی برای برانداختنش توطئه میکردند. شاه صفی با این وجود با زیرکی آنها را نابود کرد. زینل خان شاملو را به علت بی احتیاطی و شکست سپاه در مریوان از عثمانی و متعاقب آن سقوط بغداد کشت. امامقلی خان سردار بزرگ شاه عباس را به جرم توطئه با برادرش در گرجستان به دربار خواند و کشت. خان گیلان را به علت شورش بخاطر دست اندازی شاه به بازار ابریشم گیلان به بدترین وضعی کشت. از میان بردن سرداران بزرگ در نهایت به تضعیف ارتش می انجامید.
در زمان شاه صفی ابریشم بزرگترین کالای صادراتی ایران بود که بیشتر از گیلان بدست می آمد. انگلیسی ها و هلندی ها بر سر بازار ابریشم رقابت داشتند البته برتری با هلندی ها بود.
در زمان شاه صفی بناهای ساخته شده در زمان شاه عباس مانند مسجد شاه اصفهان- کاخ بهشهر- و باغ فین توسعه بیشتری یافتند. شاه صفی سرانجام پس از 14 سال فرمانروایی درگذشت و پسرش شاه عباس دوم جانشین او شد که دوباره ثبات را به ایران بازگرداند. قرارداد با عثمانی دیگر ایران را از سوی غرب با خطر حمله روبرو نمیکرد. ازبک ها هم از سوی شرق دفع شده بودند. گرفتن قندهار از حکومت گورکانی هند تنها جنگی بود که با پیروزی ایران خاتمه یافت. در زمان شاه عباس دوم بناهایی مانند پل خواجو و چهل ستون در اسپهان ساخته شدند. شاه عباس دوم پس از 24 سال پادشاهی در گذشت و پسرش شاه سلیمان به پادشاهی رسید.
گستره پادشاهی صفویان
جهان در این سده
جنگ کاتولیک و پروتستان تغییرات بزرگی را در اروپا بوجود آورد. در فرانسه چندین روز پروتستانها را قتل عام کردند. همین فشار را فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا که کاتولیک سرسخت و مخالف اصلاحات دینی بود بر سر هلندی ها آورد اما هلندی ها شورش کردند و وارد جنگ با اسپانیا شدند و طی 80 سال جنگ از امپراتوری اسپانیا جدا شدند و رقیب سرسختی شدند برای اسپانیا در دریاها. هلندی ها به تدریج اندونزی را به مستعمره خود تبدیل کردند و کمپانی هند شرقی برای متحد کردن شرکتهای مختلف هلندی توسط آنها تاسیس شد که بعدا انگلستان هم با حمایت ملکه الیزابت کمپانی با همین نام و هدف تاسیس کرد.
اسپانیا و پرتقال متحد شدند و این اتحاد 60 سال دوام آورد اما مانع سربرآوردن رقبای جدی برای این دو در دریاها نبود. انگلستان هر روز بیشتر بر قدرت دریایی خود می افزود. دریانورد انگلیسی Francis Drake توانست زمین را دور بزند. او ضمن تصاحب کالیفرنیا برای انگلستان درگیر جنگهایی با اسپانیا شد. او اگرچه در انگلستان قهرمان ملی تلقی می شد اما اسپانیایی ها او را دزد دریایی خطاب میکردند. جنگهای بسیاری بین اسپانیا و انگلستان در دریاها در گرفت تا سرانجام در لندن دو قدرت توافق کردند در سرزمین های یکدیگر دخالت نکنند و به صلح دست یافتند هر چند سیر حوادث طوری بود که منجر به رقابت های آینده می شد. در زمان فیلیپ دوم امپراتوری اسپانیا را سرزمینی می نامیدند که آفتاب در آن غروب نمی کند اما سخت گیری به شهروندان امپراتوری آنرا از داخل بحرانی میکرد و از بیرون کشورهایی که در مورد سرزمین های تازه کشف شده سهم خواهی داشتند.
ملکه اسکاتلند ماری استوارت که به ملکه انگلستان الیزابت پناه آورده بود به جرم برنامه ریزی برای کشتن الیزابت اعدام شد. احتمالا الیزابت میخواسته رقیبی مدعی را از سر راه بردارد. پس از مرگ الیزابت انگلستان و اسکاتلند عملا بصورت یک پادشاهی درآمدند. انگلیسی ها نخستین گروه مهاجران را در ویرجینیا مستقر کردند. این گروه بزودی با حمله سرخپوستان مواجه شد و یک سوم جمعیت قتل عام شدند. اما از سویی در همین سده کشتی های جنگی انگلیس شهر نیو آمستردام را که هلندی ها در شمال امریکا تاسیس کرده بودند گرفتند و نامش را به نیویورک تغییر دادند. دانشگاه هاروارد در همین سده ساخته شد. در خاک انگلستان جنگهای داخلی بین اسکاتلند و انگلستان و ایرلند ثبات را از این کشور گرفته بود. آتش سوزی مهیبی یک سوم شهر لندن را از بین برد. در این سده پرآشوب در انگلستان پیروان پارلمان روز به روز خواست خود برای افزایش قدرت پارلمان و کاهش قدرت شاه را افزایش می دادند. چارلز یکم پادشاه انگلستان که زیر بار نمیرفت توسط سردار و پارلمانتاریست انگلیسی دستگیر و پس از محاکمه اعدام شد. همچنین در این سده شکنجه در انگلستان غیرقانونی اعلام شد.
فرانسوی ها به کبک در کانادای امروزی مهاجرت کردند. در سرزمین اصلی فرانسه کاردینال ریشیلیو بعنوان نخست وزیر تلاش بسیاری برای افزایش قدرت مرکزی فرانسه انجام داد. این مرد اگرچه کشیش کاتولیک بود اما بعنوان سیاسمدار از متحد شدن با سوئد پروتستان برای تضعیف دشمنان فرانسه ابایی نداشت. در زمان او دانشگاه سوربن پاریس توسعه یافت و تلاشهایی برای رسمی کردن زبان فرانسه صورت گرفت.
اسپانیا با ساختن شهر سانتافه در مکزیک به حضور و قدرت خود در امریکایی شمالی افزود. اسپانیا در همین سده کهن ترین دانشگاه خاور دور را در مانیل فیلیپین پایه گذاری کرد. ناخدای اسپانیایی دیگری بنام Orellana ابتدا تا انتهای آمازون را پیمود. در این سده آخرین پادشاه آزتک در مکزیک اعدام شد و عمر این امپراتوری در شمال امریکا برای همیشه پایان یافت.
هلندی ها تمامی اندونزی را بصورت مستعمره خود درآورده بودند و این ممکن نبود اگر پادشاهان محلی دچار جنگ مستمر با هم نمی بودند. عده ای از مردم اندونزی که شورش کردند توسط هلندی ها کشتار شدند. هلند شهر کیپ تاون در افریقای جنوبی را نیز تاسیس کرد. حتی در برزیل تاسیساتی بنا نهاد. هلندی ها ولع جهانخواری پیدا کرده بودند و به همه جا دست اندازی می کردند. ناخدای هلندی Janzoon نخستین اروپایی بود که پا به خاک استرالیا گذاشت. هلندی ها تنها در خلیج فارس از ایران شکست خوردند و تایوان هم آنها را از خاک خود بیرون راند.
پرتقال پس از 60 سال اتحاد با اسپانیا اعلام استقلال کرد و سرزمین متحد ایبریا به دو بخش اسپانیا و پرتقال تقسیم شد. پرتقالی ها که برزیل را کاملا در اختیار داشتند به سوی دیگر اقیانوس یعنی افریقا چشم دوختند. آنها با گشودن آنگولا پس از چندی کنگو را شکست دادند و پادشاهی آنجا منقرض شد.
پاپ گریگوری سیزدهم تقویم گریگوری را جایگزین تقویم ژولین نمود که امروز نیز این تقویم در جهان مسیحیت و بسیاری از کشورهای جهان رواج دارد.
روسیه با شکست ایلخانان سیبری این سرزمین را برای همیشه تصاحب کرد اما در این سده قحطی تقریبا یک سوم جمعیت روسیه را از پای درآورد. برای نخستین بار روسیه با دولتهای اتریش و لهستان و ونیز بر ضد عثمانی متحد شد و با شکست عثمانی جلوی پیشروی ارتش عثمانی در اروپا را گرفتند. عثمانی در مرزهای شرقی هم کاری در برابر ارتش ایران از پیش نمی برد اما این مانع از تلاشهای بعدی عثمانی برای حمله یه شرق و غرب نبود.
گوستاو واسا پادشاه سوئد عملا این کشور را به استقلال رساند و از زیر بار اتحاد Kalmar خارج شد. پادشاه بعدی گوستاو آدولف سوئد را به قدرتی در شمال اروپا تبدیل کرد.
کشورهای اروپایی دانمارک- سوئد - هلند – اسپانیا- فرانسه- هابسبورگ (اتریش) و امپراتوری پاپ سرانجام پس از سالها جنگ به پیمان صلح دست یافتند. اقتدار اسپانیا کاهش یافته بود و چاره ای نداشت جز اینکه استقلال هلند را رسما به رسمیت بشناسد. دولت پاپ هم دیگر قدرت گذشته را نداشت.
در شرق اما وضع فرق میکرد. ژاپن بصورت تکه تکه و بدست دولت های کوچک اداره می شد تا سرانجام Oda Nobunaga توانست این سرزمین را متحد کند. در همین سده ژاپنی ها به کره حمله کردند اما دریاسالار کره ای Yi Sun-sin با کمک چین توانست حمله آنها را ناکام گذارد. او را از نامدارترین دریاسالاران جهان می دانند که کمترین شکست را در کارنامه خود دارد. پس از اتحاد ژاپن کشوری بسته اعلام شد. هیچ خارجی حق ورود به ژاپن نداشت و شهروندان ژاپنی هم حق سفر و تماس با خارجی ها را نداشتند. دولتمردان ژاپن خیال میکردند با این انزوا میتوانند خود را از تغییراتی که در جهان در حال رخ دادن بود دور نگه دارند.
منچوری ها با حمله به چین سلسله مینگ Ming را برانداختند و سلسه دولت خود بنام Qing را مستقر ساختند. در تبت دالایی لاما پنجم حکومت مذهبی برقرار کرد.
در هندوستان بازماندگان تیمور پادشاهی باشکوهی ترتیب داده بودند. شاه جهان که عاشق همسر ایرانی اش بانو ارجمند بود برای او یکی از شاهکارهای معماری بنام تاج محل را بنا گذاشت که استاد عیسی شیرازی و احمد لاهوری از معماران اصلی آن بوده اند. دولت شاه جهان بناهای بسیاری در سراسر هند ساخت که بیشتر آنها هنوز پابرجا هستند. شاه جهان عاشق معماری ایرانی و شعر و ادب فارسی بوده است. در جای جای ساختمانهای بجا مانده از آن دوران شعرهای فارسی را بر در و دیوار میتوان دید. اما با بیماری شاه جهان پسرش اورنگ زیب راه مدارا و اعتدال را که شاه جهان و پدرش در پیش گرفته بودند کنار گذاشت و تعصب و اجرای شرع را پیش گرفت که این تعصب حکومت هند را در سراشیبی سقوط انداخت.
اروپا روز به روز بیشتر به توسعه فکری و رها شدن از تعصبات می رسید. اگرچه این موضوع بدون قربانی و به سادگی صورت نمیگرفت. از جمله کلیسای کاتولیک گالیله را به جرم اعلام نظریه که زمین مرکز جهان نیست و به دور خورشید می چرخد محاکمه کرد و او را وادار به توبه کردند. گالیله نظریات کوپرنیک ستاره شناس آلمانی را تایید میکرد و در دانشگاه Padova تدریس میکرد اما نظریه چرخیدن زمین به دور خورشید و در مرکز جهان قرار نداشتن زمین را کلیسا قبول نداشت و بطور رسمی هنوز هم قبول ندارد. گالیله از تدریس در دانشگاه منع شد. در همین سده ستاره شناس آلمانی کپلر هم نظریاتی خلاف باورهای کلیسا را اعلام کرد. گالیله و کپلر اگرچه در زمان خود با اقبال زیادی مواجه نشدند اما راه را برای شکستن باورهای نادرست که مقدس انگاشته می شدند باز کردند. گالیله این اصل را پایه گذاری کرد که در علم نمیتوان گمانه زنی کرد و هر چیزی را باید سنجید و پذیرفت. این اصل به آزمایش های پر شمار علمی در آینده منتهی شد که زندگی بشر را بطور کلی متحول کرد و ابهت طبیعت در برابر کوچکی انسان را از میان برد.
در این سده فیلسوف انگلیسی فرانسیس بیکن نیز نقش عمده ای در جایگزین نمودن علم بجای باورهایی داشت که بدون هیچ پشتوانه علمی مقدس پنداشته می شدند. بیکن اعلام کرد با دانستن قوانین طبیعت میشود بر طبیعت مسلط شد. او علم بی عمل را سر و صدایی برای پز دادن و دانشمند نمایی می دانست که هیچ کمکی به بشر نمی کند. از سوی دیگر دکارت فیلسوف فرانسوی راه را برای فلسفه مدرن اروپایی باز کرد. اسپینوزا در هلند راه را بر نقد شرع مسیحی و خردگرایی باز کرد و جان لاک انگلیسی در ایجاد و پرورش لیبرالیسم کوشید.
دانشمند انگلیسی نیوتون گرانش زمین را به اثبات رساند و لایب نیتز دانشمند آلمانی معادلات ریاضی چون دیفرانسیل و انتگرال را شرح داد. دانشمند فرانسوی پاسکال مباحث مکانیکی چون فشار و خلا را مطرح کرد. در وادی موسیقی باخ سمفونی های کم نظیری از خود برجای گذارد. نمایشنامه نویس و داستان پرداز انگلیسی ویلیام شکسپیر در این سده آثار ماندگارش را بجا گذارد و کمدین و نمایشنامه نویس فرانسوی مولیر هم در این سده نام آور شد. سر وانتس نویسنده نام آور اسپانیایی دون کیشوت را نوشت. رمبراند هلندی و رافائل ایتالیایی در زمینه نقاشی آثار مهمی بجا گذاشتند. در زمینه اصلاحات مذهبی هم ژان کالون اندیشه اش را در فرانسه و سوئیس و ایتالیا گسترش می داد که اگرچه مانند حرکت لوتر فراگیر نشد اما پیروانی پیدا کرد.
در این سده نخستین ساعت قابل حمل در آلمان توسط Peter Henlein ساخته شد. توالت فرنگی را John Harington انگلیسی ساخت. ترمومتر را گالیله ایتالیایی ساخت. در این سده نوشیدن چای و قهوه در اروپا رایج شد. بستنی ابداع شد. مداد ابداع شد. بانک مرکزی و نوعی چک در فرانسه آغاز شد. و دهها و صدها نوآوری فکری و ابزاری دیگر
در شرق اما فقط ملاصدرا شیرازی فلسفه انسانگرا را مطرح کرد که زود مورد اعتراض علمای دینی قرار گرفت و او را از اصفهان به روستای کوچکی نزدیک قم تبعید کردند. خلفای عثمانی که ادعای جانشینی پیامبر را داشتند ترجمه کتابهای غربی را ممنوع کردند. هر چه غرب بازتر می شد شرق در بی خبری و بسته شدن محیط فکری فرو می رفت. بزرگان و قدرتمداران شرقی درک درستی از تغییراتی که در جهان در حال پیش آمدن بود نداشتند. هیچ کوششی برای دریانوردی و شراکت در سرزمین تازه شناخته شده امریکا نداشتند. مذهب را بعنوان ایدئولوژی که هویت جامعه را حفظ میکند تقویت میکردند اما علم را می کوبیدند و آنرا خطری برای شرع می دانستند. این تا حدی درست بود اما شرع بر بعضی مسائل اصرار داشت که ربطی به دین نداشت. مثلا کلیسای کاتولیک بر پایه آموزه های ارسطو اصرار داشت زمین متحرک نیست و ثابت است که اندیشه غلطی بود اما گالیله را به همین دلیل محاکمه کردند که به زور بگوید زمین ثابت است. این موضوع هیچ ربطی به مسیح و دین مسیحی نداشت که کلیسا بر آن اصرار میکرد و جلوی علم می ایستاد. جالب اینکه در سال 1992 میلادی پاپ دستور داد پرونده محاکمه گالیله بازگشایی شود و پس از بررسی نظر دادند که گالیله بخشیده شد و آمرزیده است اما بازهم اعتراف نکردند زمین ثابت نیست و حق با گالیله و کوپرنیک بوده بلکه او را بخشیدند انگار گناهی را بخشیده باشند. این همه تعصب در زمینه هایی که به دین ربطی ندارد مردم را فقط از کلیسا دور کرد. در شرق هم کم و بیش همین بود با این فرق که دولت های غربی از علم و دانشمندان که راه پیشرفت را برای انان باز میکردند دفاع میکردند وگرنه اگر دست کلیسا به آنان می رسید همه را زنده در آتش می سوزاند. کلیسای کاتولیک بسیار متعصب بود و دلیل شکاف در ان و پدید امدن مذهب پروتستان همین تعصب کور کلیسا بود. یکی از کشیشانی که میکوشید راه علم را باز کند جوردانو برونو ایتالیایی بود که عقیده داشت برای شناخت خدا باید قوانین طبیعت را شناخت که فقط از طریق علم ممکن است. کلیسا او را گرفت و زنده در آتش سوزاند اما بسیاری از دولت های غربی میکوشیدند خود را از زیر بار تعصبات مذهبی بیرون بیاورند و کلیسایی روامدار ایجاد کنند. اما در شرق دولت ها همسو با علمای دینی بودند و هیچ روزنه ای برای رشد علم و صنعت نبود که لاجرم به عقب ماندن بیشتر ملل شرقی از ملل غربی انجامید.
چهره های مهم این سده
معماری و هنر در این سده
تحلیل این سده
شاه عباس با قدرت برای ایران احترامی جهانی را برانگیخت. در زمان او ایران بسیار آباد شد و بسیاری از جهانگردان برای دیدن پایتخت ایران که برایشان شهری افسانه ای بود به ایران سفر میکردند. امنیت و اقتصاد رشد فراوانی کرد و پس از مدتها ایران دارای ارتش همیشگی شد. پیش از آن سپاهیان همیشه از قبایل فراهم می شدند. شاه عباس دوباره توانست دولت مقتدر مرکزی را در ایران پایه گذاری کند. به گواه تاریخ پاره پاره شدن ایران و نداشتن دولت مرکزی نیرومند همیشه باعث بدبختی برای مردم بوده است که نمونه های آن را در زمان چنگیز و تیموردیدیم.
پادشاهان صفوی به ایدئولوژی برای یکپارچه کردن کشور نیاز داشتند. پیش از دوران صفوی بویژه در دوران بوییان فقیهان مانند کلینی- شیخ مفید و شیخ توسی ساختاری برای فقه شیعه بعنوان مذهبی مستقل بوجود آورده بودند اما فشار حکومت های سنی اجازه رشد به فقه شیعه نمی داد بویژه که بخواهد در حکومت دخالت کند. خلافت و ادعای جانشینی پیامبر بین خلفای اموی و عباسی بیشترین اهرم فشار بر ایرانیان که میخواستند استقلال و هویت ملی خود را حفظ کنند ببار می آورد. پادشاهان صفوی اگرچه هویت دیرپای ایرانی را به چشم در بین مردم می دیدند اما چون ایدئولوژی امپراتوری عثمانی بر پایه خلافت و دین بود و ادعای جانشینی پیامبر را داشتند مناسب می دیدند با ابزار دین به مقاومت در برابر عثمانی بپردازند.
آنها از هویت ایرانی که با وجود تکه و پاره شدن ایران در بین مردم و اندیشمندان دست نخورده مانده بود بخوبی استفاده کردند. زبان فارسی مانند همیشه زبان ملی بود. پادشاهانی چون شاه اسماعیل نامهای ایرانی بر فرزندان خود می گذاشتند مانند سام- تهماسپ و فرنگیس. شاهنامه خوانی همه جا رواج داشت. اما بعد مذهبی پر رنگ تر بود. در بعد مذهبی چون خاندان علی بطور مستقیم در حمله عرب به ایران دست نداشتند و خود نیز قربانی قدرت اموی بودند در ایران محبوبیت داشتند و صفویان از احساسات شیعیان برای یکپارچه ساختن مردم استفاده میکردند و در اینکار موفق هم بودند. آنها به این باور رسیده بودند که استقلال ایران تنها با تفکیک آن از هر خلافتی امکان پذیر و پایدار است که تاریخ هم این را تایید میکرد. در زمان خلافت امویان و عباسیان حتی یک بنا با همت خلفا در ایران ساخته نشد. در حالیکه در عراق- سوریه- مصر – تونس و حتی اندولوس بناهای باشکوهی ساخته شده بود خلفا حتی یک مسجد در ایران نساختند. ایران برای آنها تنها جایی بود برای تامین پول که با فشار از مردم ایران تامین می شد.
قدرت دولت و ایجاد امنیت و شکوفایی اقتصادی در زمان صفویان به هنر هم فرصت رشد داد. شهرت معماری ایران جهانگیر شد. هنرمندانی مانند رضا عباسی و میرعماد باعث رشد هنر نقاشی و خطاطی در ایران شدند و میتوان گفت تا حدودی هنر ایران در رقابت با اروپا- عثمانی و هندوستان حرفی برای زدن داشت. معمارانی مانند علی اکبر اصفهانی یا محمدرضا اصفهانی بناهای باشکوهی را در پایتخت ایران بوجود آوردند. در زمان شاه عباس چهره های نامداری می زیستند مانند شیخ بهایی- میرداماد- ملاصدرا- صائب تبریزی- محتشم کاشانی.
صائب شاعری توانا بود. محتشم هم بیشتر مرثیه سرا بود. شیخ بهایی نوشتار زیادی در رابطه با جزئیات رفتار مذهبی از طهارت تا مسائل دیگر نوشت همچنین میرداماد. تنها ملاصدرا اندیشه متفاوتی داشت که باعث تبعیدش از اصفهان شد.
مشکلی که پادشاهان صفوی از آغاز با آن روبرو بودند تبدیل تشیع به یک مکتب با مستندات بود. از سویی برچسب هایی را عثمانی ها در غرب و ازبک ها در شرق به ایرانیان می زدند که در دین ابداع کرده و کافر و رافضی هستند. برای خنثی سازی این تبلیغات پادشاهان صفوی به روحانیان قدرت میدادند تا افکار مردم را به نفع حکومت بسیج کنند. قضاوت به دو بخش عرفی و شرعی تقسیم شده بود و روحانیون نقش قاضی شرع را داشتند که بتدریج در کارهای عرفی هم دخالت میکردند. از سویی بعضی از روحانیان مانند مجلسی مذهب شیعه را که بی تکلف و ساده بود به بدترین خرافات آلوده کردند. در بعضی موارد برای دوری جستن از تبلیغات دولت های سنی مذهب در شرق و غرب ایران روحانیون شیعه از سنی ها هم محافظه کار تر و سنت گرا تر می شدند و همین ایدئولوژی مذهبی که همه چیز را در مذهب و ظاهرسازی خلاصه میکرد مانع جدی رشد فکری و دانشی جامعه شد که در بلند مدت ایران را از پیشرفت بازداشت. اگرچه همین تعصبات ضد آزادی فکر و اندیشه عثمانی را هم به تدریج از دیگر کشورها عقب انداخت و به سقوط کشاند.
در اروپا جریان فکری کاملا متفاوتی وجود داشت. دولت اگرچه کنار مذهب بود اما در بسیاری موارد پادشاهان اجازه آسیب دیدن دانشمندان و اندیشمندان توسط کلیسا را نمی دادند. این چتر حمایتی روز به روز باعث توسعه بیشتر علمی و بازرگانی و صنعتی می شد. نیروهای اروپایی به همه جای جهان سرک می کشیدند و هرجا که می رسیدند جزو اولین کارهایشان ساختن کلیسا بود. بنابراین کسی قصدی برای نابودی مذهب نداشت بلکه میخواستند تندروی های آنرا که از پیشرفت علم در جامعه پیشگیری میکرد را مهار کنند. در ضمن بازرگانان با ایجاد شرکتهایی که دولت بطور علنی از آنها حمایت میکرد به استعمار دیگر کشورها می پرداختند. ایجاد پایگاه در افریقای جنوبی و اندونزی و امریکای شمالی توسط کمپانی هند شرقی که در هلند تاسیس شده بود صورت می گرفت. این کمپانی ها در همکاری متقابل به دولت های هلند کمک میکردند. همین روند کم و بیش در انگلستان و اسپانیا و پرتقال و فرانسه جریان داشت. بازرگانان اروپایی پایه گذار شرکتهای چند ملیتی بعدی شدند و با افزودن ثروت به کشور خودشان موجبات قدرتمند شدن کشور را فراهم میکردند.
در شرق اما قدرت در دست پادشاه بود. خبری از شرکتهای خصوصی که بخواهند بر افتصاد تاثیر بگذارند نبود. مثلا در ایران امتیاز ابریشم ایران در دست پادشاه بود و برای صادرات آن شرکت های هلندی فعالیت میکردند. در فرصتی شرکت های انگلیسی ها خواستند با هلندی ها رقابت کنند که موفق نشدند. در هر زمینه دیگری همین بود و بخش خصوصی مطرح و فعالی در شرق وجود نداشت. در هندوستان که شاه جهان آنرا به اوج شکوفایی رسانده بود باز همه چیز در دست دولت متمرکز بود. ژاپن درها را بسته بود و جلوی تجارت خارجی را با ایزوله کردن کشور گرفته بود. چین هم وضع بهتری نداشت. اندونزی عملا بصورت مستعمره دولت های اروپایی درآمده بود و غارت می شد. دولت ها در شرق میکوشیدند کشورهای خود را در برابر آسیب غربیها حفظ کنند اما چون به بدنه جامعه اجازه فعالیت آزاد علمی و تجاری نمی دادند به تدریج عقب و عقبتر می افتادند. در شرق تقریبا هیچ کشتی تجاری وجود نداشت. عثمانی نیروی دریایی نیرومندی داشت اما حتی فکر بیرون آمدن از مدیترانه و شناخت دیگر نقاط دنیا را نکردند. در زمانیکه تقریبا هر سال چندین دانشگاه در غرب ساخته می شد در شرق حتی یک دانشگاه وجود نداشت مگر دانشگاه مانیل در فیلیپین که مستعمره اسپانیا بود و دانشگاه را هم اسپانیایی ها ساخته بودند. در حالیکه در غرب سالانه دهها فیلسوف و دانشمند مطرح پیدا می شدند روش جلوگیری از رشد اندیشه در شرق روز به روز فاصله شرق و غرب را بیشتر میکرد.