850 - 950 هجری خورشیدی- 2200-2300 ایرانی- 1472- 1572 میلادی (سده شاه اسماعیل)
پس از 850 سال تحقیر و خودخوری ایران در این سده داری حکومت یکپارچه شد. 850 سال پس از شکست ارتش ساسانی از عرب بیشتر خاک ایران یا در دست خلفای اموی و عباسی عرب بود یا مغولها و تاتارها. حکومت های ایرانی در سیستان- خراسان- فرارود- مازندران- گیلان- بخشهایی از فارس- بخشهایی از لرستان و آذربایجان حکومت داشتند اما هیچیک نتوانسته بودند مانند دوران ساسانیان کشوری یکپارچه با ارتش و حکومتی مقتدر که بتواند از ایران دفاع کند تشکیل دهند. در 850 سال مردان دلیری همچون بابک- رادمان پورماهک (یعقوب لیث) و بهزادان (ابومسلم) بصورت مستقیم حکومت خلفای بغداد را به چالش کشیدند اما همه کشته شدند و با وجود تبدیل شدن آنها به نماد ملی پیروزی سیاسی و نظامی برای ایرانیان بدست نیامد. حکومت های دیگر مانند بوییان که حتی بغداد را گرفته بودند گویا جرات اعلام استقلال قطعی نداشتند. حکومت های کوچک و بزرگ ایرانی اما به ماندن فرهنگ ایرانی که مردم خود نسل به نسل آنرا منتقل میکردند کمک میکردند. بسیاری از جشن های ایرانی ورافتاد اما نوروز پاس داشته شد. زبان فارسی در تمام سالهای بی قدرتی و نداشتن نیروی غالب سیاسی و نظامی زبان رسمی حکومت ها و زبان ملی ایرانیان باقی ماند. شاهکارهایی مانند شاهنامه فردوسی و مثنوی مولانا و دیوان حافظ و گلستان و بوستان سعدی و پنج گنج نظامی و... بدون حمایت یا با حمایت های ناچیز در گوشه و کنار ایران تولید شدند. آثار ادبی که مستقیم از پادشاهان بودجه دریافت میکردند امروزه کمتر کسی نامشان را میداند. در بعد مذهبی هم ایرانیان در اقلیت بودند. تمایل به تشیع از همان آغاز اسلام در ایرانیان گسترش یافت اما هم امامان شیعه یا کشته شدند یا تحت مراقبت بودند هم مردم تحت فشار و ترس.
850 سال تسلط مستقیم و غیر مستقیم بیگانه بی تاثیر هم نبود. نامهای ایرانی خیلی کم بر روی فرزندان گذاشته می شد مگر در روستاها و بیشتر نامهای دخترانه- زبان پارسی آسیب بسیار دید و واژه های بیگانه غیر ضروری در آن رخنه کردند- خرافات جای دین را گرفت- نا امیدی به ایجاد کشوری مستقل و احیای عظمت گذشته در بیشتر مردم بوجود آمد و مهم تر از همه با نسل کشی و ویرانی شهرها کمر اقتصاد ایران شکست و این کشور کهن تنها منبعی بود برای چاپیدن دشمنان.
اما در سال 880 خورشیدی در ایران مردی به پادشاهی رسید. او اسماعیل نام داشت و نوه شیخ صفی الدین اردبیلی بود و سلسه خود را بنام پدربزرگش صفوی نامید. او از طرف مادری نیز نوه اوزون حسن فرمانروای دلیر آق قویونلو بود. خاندانش ایرانی بود و زبانهای فارسی و ترکی آذری را خوب میدانست و احتمالا تاتی را. او در اردبیل فکر استقلال ایران را در سر پروراند. پیشتر از هفت سالگی در گیلان تحت تربیت حاکم آنجا کارکیا قرار داشت. کارکیا او را با شکوه گذشته ایران آشنا کرد و چون خود شیعه بود اسماعیل را تحت تاثیر مذهبی خود هم قرارداد. اما پیش از به قدرت رسیدن مرد جوان نوعی قرارداد نانوشته بین قبایل قزلباش برای متحد کردن ایران بوجود آمده بود. قزلباش ها قبایل ایرانی بودند که پس از دوره ایلخانی در جای جای ایران سکونت داشتند و از قدرت محلی برخوردار بودند. بیشتر آنان شیعه بودند و با فراخوانده شدن قبایل به اردبیل نیروی نظامی کوچک اما با انگیزه و بیباکی بوجود آمد. سالها بود که خاندان صفوی شبکه ای از شیعیان دوازده امامی را بوجود آورده بود که در سراسر ایران و عثمانی پراکنده بودند. اکنون این گروههای پراکنده اما با شبکه منظم ارتباطی بهم می پیوستند تا استقلال ایران را بنیانگذارند. آرزوی بابک برای استقلال ایران سالها پس از کشته شدنش در همان دیار که او می جنگید برآورده می شد.
قزلباش به معنی سرخ سر است که ناشی از کلاهای سرخی است که بر سر میگذاشتند. آیا رابطه ای بین پوشش سرخ قزلباش و سرخ جامگان بابک وجود داشت؟ شاید کارکیا داستان بابک و سرخ جامگان را برای اسماعیل گفته باشد. حرکت استقلال طلبانه از اردبیل آغاز شد اما اسماعیل تبریز را به پایتختی برگزید. اسماعیل مرشد و رهبر حرکت بود و ایمان ژرفی به او وجود داشت. پیداست که او و همراهانش نقشه استقلال را خوب سنجیده بودند که بر محورهای زیر قرار داشت:
قبایلی که برای به پادشاهی رسیدن اسماعیل به او کمک کردند و هنوز نامشان بر برخی خانواده های ایرانی هست عبارت بودند از: شاملو- افشار- قاجار- روملو- بیات- بهارلو –تکلو و...
اسماعیل 14 ساله بود که بنام شاه اسماعیل صفوی در تبریز تاجگذاری کرد و همانجا مذهب تشیع را مذهب رسمی ایران اعلام کرد در حالیکه حتی در تبریز بیشتر جمعیت هنوز سنی بودند. او در طول هفت سال بیشتر بخشهای ایران جز قسمت هایی از خراسان و ارمنستان را گرفت و پادشاهی مستقل ایران رسما پا گرفت. این قدرت گرفتن با ایدئولوژی متفاوت از چشم عثمانی ها دور نماند و شروع به تحریک ازبکها در شرق کردند که به ایران حمله کنند و حکومت تیموری را دوباره برقرار سازند. از غرب هم خودشان فشار به ایران را آغاز کردند.
ازبک ها به تحریک بایزید دوم سلطان عثمانی به ایران حمله کردند و هرچند شاه اسماعیل کوشید با آنها به صلح برسد اثر نداشت و جنگ در گرفت اما از ارتش با انگیزه ایران شکست سختی خوردند و بدستور شاه اسماعیل سر خان ازبک را پر از کاه کرده نزد سلطان بایزید عثمانی فرستادند که پیامی بود آشکار که متحد عثمانی را شکست دادیم. با مرگ بایزید سلطان سلیم یکم سلطان عثمانی شد. او نیز از شکل گرفتن قدرتی در شرق کشور خود بیمناک بود و تصمیم به حمله به ایران گرفت. بیش از صد هزار سپاهی عثمانی برای حمله به ایران بسیج شدند. پیش از حمله قتل عام شیعیان در سرزمین های شرقی عثمانی و هم مرز با ایران آغاز شد. سپس سپاه عثمانی وارد جنگ با ایران شد و در چالدران دو سپاه باهم روبرو شدند. سپاهیان ایران حدود 49 هزار نفر بود در برابر سپاه بیش از 100 هزار نفره عثمانی که برخی آنرا 200 هزار نفر هم گفته اند. ایرانیان به شمشیر و نیزه مجهز بودند اما سپاه عثمانی از تفنگ و توپ بهره میگرفت. انتخاب استراتژی جنگ از سوی ایرانیان اشتباه بود که باعث شکست شد. سپاهیان ایرانی بی ترس از کشته شدن می جنگیدند و به همین دلیل با وجود اینکه سلاح ایرانیان سرد بود در پایان جنگ کشته شدگان عثمانی 42 هزار نفر و کشته شدنگان ایرانی 27 هزار نفر بود. جنگ با شکست ارتش ایران پایان یافت و بخشهای زیادی از کردستان که امروز در عراق و ترکیه قرار دارد از دست دولت ایران خارج شد. اما ترکهای عثمانی از ترس اینکه برایشان تله ای گذاشته شده باشد با تاخیر وارد تبریز شدند و در آنجا هم به علت کمی آذوقه نماندند. اگرچه پادشاهی نوبنیاد صفوی برجای ماند و اگرچه شجاعت ایرانیان این جنگ را به حماسه تبدیل کرد اما این جنگ روحیه ایرانیان را تضعیف کرد.
شاه اسماعیل در سی و هفت سالگی پس از 22 سال پادشاهی درگذشت. شاید اگر عمر بیشتری میکرد میتوانست ایران را قدرتمند تر از پیش سازد اما شالوده ای که برای استقلال گذاشته شده بود باعث شد در زمان پسرش شاه تهماسب هم کشور بتواند از خود دفاع کند. در زمان شاه اسماعیل آرامگاه امامان شیعه و امامزاده ها نوسازی شد. مذهب پراکنده شیعه 12 امامی را با نوشتن کتابهای فقهی و تربیت آخوند دارای سازماندهی کردند. هدف استقلال همیشگی از جهان تسنن بود که برآورده شد.
پس از شاه اسماعیل پسرش تهماسپ Tahmasp به پادشاهی رسید. عثمانی ها ایران و شیعیان را کافر می خواندند زیرا بصورت جدی قدرت مذهبی آنان را به چالش کشیده بودند. کافر خواندن شیعیان باعث شد برای رفع این تهمت در ایران کاتولیک تر از پاپ شوند و قوانینی را وضع کردند که کشورهای سنی هم نداشتند. از جمله شاه تهماسپ دستور داد همه تاکستانها را نابود کنند تا نشود شراب تولید کرد. همچنین موسیقی را ممنوع کرد. این دو پدیده طبعا بصورت زیرزمینی درآمدند.
جنگ با ازبک ها در شرق و عثمانی در غرب بازهم تکرار شد. در شرق همیشه پیروزی با ایران بود اما در برابر ارتش مجهز عثمانی شکست هایی بر ایران وارد می شد. در زمان سلطان سلیمان چند حمله به ایران صورت گرفت که ایرانیان با تاکتیک سرزمین سوخته و پرهیز از جنگ رو در رو ارتش عثمانی را شکست میدادند. هنگام حمله سپاه بزرگ عثمانی ایرانیان چاههای آب را پر میکردند و محل های سر راه را از هر آذوقه ای خالی میکردند. در نتیجه سپاه عثمانی بویژه اسبها بی آذوقه تلف می شدند و برای سپاه عثمانی چاره ای جز عقب نشینی باقی نمی ماند. چهار حمله عثمانی به ایران عمدتا بی نتیجه ماند. البته دو بار تبریز بدست عثمانی افتاد اما زود شهر را رها کردند و عقب نشستند. نزدیک بودن تبریز بعنوان پایتخت ایران به عثمانی باعث شد شاه تهماسپ پایتخت را به کاسپین (قزوین) منتقل کند تا پایتخت به آسانی بدست دشمن نیافتد. دور تهران هم برج و بارو ساختند. شاه تهماسپ پس از 51 سال پادشاهی جان سپرد.
جهان در این سده
امپراتوری عثمانی به سرعت بزرگ می شد. جز ایران و سرزمین های فرارود بیشترین بخش از جهان اسلام زیر فرمان دولت عثمانی بود. عثمانی سوریه- لبنان- عربستان- مصر و تا اتیوپی را نیز زیر فرمان داشت. دولت ونیز چند بار کوشید با درگیر شدن با عثمانی پیشرفت های آنرا سد کند اما هربار شکست خورد. در شرق اروپا نیز بالکان و آلبانی و بوسنی را عثمانی ها گرفته بودند و تا دروازه های وین در اتریش پیش رفته بودند. تنها پادشاه مقتدر اروپایی که توانست عثمانی را شکست دهد ماتیاس پادشاه مجارستان بود اما این برتری هم دیری نپایید. سلطان سلیمان قانونی رهبری مقتدر برای عثمانی ها بود که شخصا جنگ ها را رهبری میکرد. دوران او را باید دوران طلایی امپراتوری عثمانی نامید. در زمان سلطان سلیمان قوانین مختلفی برای اداره جامعه تدوین شد و به تایید سلطان رسید و او را به قانونی معروف کرد. تضاد میان شرع و قانون همیشه دست سیاستمداران را بسته بوده است و این فقط در شرق رخ نمیداد. در غرب هم کلیسا قوانین شرعی سفت و سختی داشت که اصرار سختی بر اجرای آنها صورت میگرفت. باور پرسی یا تفتیش عقاید حدود سه سده پیش در اروپا آغاز شده بود و ادامه داشت. در پرتغال و اسپانیا و فرانسه و ایتالیا افراد زیادی بدست کمیته های باورپرسی سوزانده شدند. در کشورهای مسلمان هم خلفای اموی و عباسی خودشان را جانشین پیامبر و نماینده برحق دین جا زده بودند و هرمخالفتی با خودشان را مساوی با مخالفت با دین جا انداخته بودند. تنها در مذهب تشیع مخالفت با خلفا بسیار بود و چندین امام شیعیان قربانی مخالفت با خلفا شده بودند.
سلطان سلیمان اگرچه میکوشید قانون های عرفی را بوجود آورد ولی هیچگاه حریف شرع نشد بویژه که پادشاهان عثمانی خود را خلیفه و جانشین پیامبر می نامیدند. در انگلستان Alberico Gentili قانون سکولاریسم و جدایی دین از دولت را نوشت. قدرت کلیسا برای پیشگیری از روشنفکری و دانش رو به ضعف می رفت اما در شرق برعکس قدرت رهبران دینی باعث جلوگیری از رشد علمی و صنعتی می شد و مسلمانان روز به روز از جهان مسیحیت عقب می افتادند.
علم و دانش در اروپا هر روز پیشرفت بیشتری میکرد. پس از سقوط استانبول و از بین رفتن دولت روم شرقی یا بیزانس دانشمندان بسیاری به ایتالیا مهاجرت کرده بودند. کتابهای بسیاری از جمله تاریخ از یونانی به ایتالیایی و آلمان و فرانسه و انگلیسی ترجمه شد. گوتمبرگ آلمانی صنعت چاپ را که پیشتر در چین و کره اختراع شده بود را به شکل صنعتی درآورد که به گسترش بیشتر دانش کمک میکرد. رنسانس ایتالیا بر فرانسه و اسپانیا و انگلستان و سایر نقاط اروپا تاثیر گذاشته بود. در این سده کوپرنیک دانشمند پروسی (آلمانی) نظریه خود مبنی بر اینکه خورشید ثابت است و زمین یکی از سیاره هایی است که به دور آن می چرخد را اعلام داشت که با مخالفت گسترده کلیسا روبرو شد. ستاره شناس دانمارکی Tycho اعلام داشت زمین ثابت نیست بلکه خورشید ثابت است. اطلاعاتی که امروز مسلم به نظر می رسند در آنزمان مخالفت های بسیاری را بر می انگیخت. شوربختانه ستاره شناسی در شرق بویژه ایران بدست فراموشی سپرده شده بود و بودجه ای برای آن وجود نداشت.
در بعد هنری نیز در اروپا پیشرفت های مهمی بوجود آمد. میکل آنژ ماموریت یافت نقاشی های سقف کلیسای سیستین در فلورانس را بکشد. نخستین نقاشی های برهنه که مخالفت پاپ هم نمیتوانست مسیر هنر را تغییر دهد. لئوناردو داوینچی هم باعث بوجود آمدن آثار ماندنی در هنر و ریاصیات شد. پادشاه فرانسه برای ایجاد تحول در هنر و معماری فرانسه از او دعوت کرد و داوینچی نقاسی مونالیزا را با خود به فرانسه برد.
دو دولت اسپانیا و پرتغال زودتر از بقیه اروپایی ها با ناوگان خود به کشف دنیا پرداختند که دستاورهای بزرگی برای بشریت داشت. کارلوس پنجم پادشاه اسپانیا همزمان پادشاه روم و هلند بود. او توانست سرزمین های شمالی و مرکزی و جنوبی اسپانیا را تحت یک حکومت درآورد و او را نخستین پادشاه همه اسپانیا نامیده اند. خاندان Habsburg که بعدا کنترل اتریش را در دست گرفتند از خاندان کارلوس پنجم بودند. در زمان او دولت شهرهای ایتالیا مانند میلان و ونیز و فلورانس و دیگر دولت شهرهای کوچک با جنگهایی که باهم کردند از پا درآمدند و تحت فرمانروایی دولتی متحد قرار گرفتند. پیش از از میان رفتن این دولت شهرها هنرمندان و دانشمندان کم نظیری چون میکل آنژ و ماکیاولی در فلورانس پدید آمدند که نقش موثری در ایجاد رنسانس ایتالیا و اروپا داشتند. کتاب شهریار ماکیاولی را شاید بتوان نخستین کتاب الهام بخش سیاستمداران اروپایی برای کسب قدرت دانست.
در این سده مسلمانان بطور کامل از اسپانیا اخراج شدند و شهر گرانادا آخرین دولت عرب بود که تسلیم شد. یهودیان هم به اتهام همکاری با مسلمانان کشتار و اخراج شدند. اسپانیا و پرتغال شکوفایی نظامی و مالی بزرگی را تجربه میکردند و با قراردادهایی جهان خارج از اروپا را بین خود تقسیم کرده بودند. کشف امریکا توسط کریستف کلمب در این سده راه را برای برتری این دو دولت هموار کرده بود . واسکودوگاما دریانورد پرتغالی راه دریایی بین اروپا و هند را نشان داد. ماژلان دریا نورد دیگر اسپانیایی در این دوره برای دور زدن زمین ماموریت پیدا کرد و وارد فیلیپین شد و این جزیره را که Samar نام داشت بنام پادشاه اسپانیا فیلیپ دوم فیلیپین نامیدند. شهر مانیلا پایتخت کنونی فیلیپین بعنوان نقطه کنترل دولت اسپانیا بوجود آمد.
در قاره تازه کشف شده امریکا اسپانیایی ها و پرتغالی ها تمدن های این قاره را از بین بردند. سردار اسپانیایی فرانسیسکو پیزارو Pizarro توانست تنها با 180 سرباز امپراتوری اینکا در پرو را از میان بردارد. اختلاف بین دو برادر شاهزاده اینکا که بینشان جنگ پدید آورده بود باعث شد پیزارو با همدستی بخشی از ارتش اینکا وارد این کشور شود و در واقع بدست خود اهالی اینکا دولت این کشور را نابود سازد. فرمانده دیگر اسپانیایی کورتز Cortez با گرفتن مکزیک تمدن آزتک را از پای درآورد. کاکائو از این زمان شناخته و به اروپا آورده شد. علاوه بر این بیماریهایی مانند آبله که از اسپانیا به این قاره سرایت کرده بود جمعیت زیادی از بومیان قاره امریکا را از بین برد.
شهرهای بسیاری در قاره تازه کشف شده توسط اسپانیا و پرتغال ساخته شد. شهرهای بوگوتا پایتخت کلمبیا- بوینوس آیرس پایتخت آرژانتین- سانتیاگو پایتخت شیلی- و شهرهای سائوپائولو و ریودوژانیرو در برزیل در این سده ساخته شدند.
پادشاه فرانسه فرانسیس یکم باعث رونق هنر و علم و معماری در فرانسه شد. در زمان او زبان فرانسوی زبان رسمی کشور اعلام شد. دریانوردانی از جمله Verrazzano ایتالیایی برای شناخت قاره امریکای تازه کشف شده به استخدام دولت فرانسه درآمدند و ورازانو توانست از نیویورک تا فلوریدا را کشف کند و در فاصله زمانی کمی ژاک کارتیه توانست کبک در کانادا را مستعمره فرانسه سازد.
کشورهای اروپایی یک به یک بخشهایی از سرزمین تازه کشف شده را از آن خود میکردند. در کشورهای مسلمان اگرچه ایران و عثمانی و هند قدرت و ثروت بسیاری داشتند اما یا از کشف شدن قاره جدید خبر نداشتند یا به آن اهمیتی نمی دادند.
دولت پرتغال همپای اسپانیا هم به تصرفات جدید در دنیای تازه کشف شده می پرداخت هم به آسیا نظر داشت. پرتغالی ها ضمن گرفتن برزیل توسط دریاسالار خود آلفونس دوآلبکرک De Albuquerqueدر اندونزی – جنوب چین و جزیره هرمز و مسقط در خلیج فارس پایگاههایی را ایجاد کردند. هدف در دست داشتن کنترل بازرگانی جهان بود. پرتغال دولت های هند و مصر را در نبردهای دریایی شکست داد و برتری در دریای عرب و اقیانوس هند بدست آورد. حالا دیگر امپراتوری پرتغال شکل گرفته بود. پرتغالی ها بخشهایی از مالزی را هم گرفتند و ماکائو در جنوب چین را بصورت پایگاه خود در آوردند.
در روسیه ایوان مخوف که به علت نداشتن تعادل در رفتار به این نام نامیده می شد بعنوان نخستین تزار روسیه بر تخت نشست. در زمان او روسیه تا آستراخان و بخشهایی از سیبری را گرفت و بصورت کشوری قدرتمند درآمد.
در انگلستان هم روزگار دولتهایی با توانایی محدود به سرآمد و با روی کار آمدن هنری هشتم قدرت دولت مرکزی افزایش یافت. انگلستان توانست با وارد آوردن شکست هایی به اسکاتلند و فرانسه قدرت خود را تحکیم بخشد. کلیسای انگلستان از کلیسای روم جدا شد و پادشاه انگلستان را بعنوان رهبر مذهبی کلیسا اعلام کرد. انجیل هم به انگلیسی ترجمه شد. این حرکت ضربه ای کاری به اقتدار کلیسای روم بود که به تغییر تن نمی داد. پس از هنری هشتم دخترش الیزابت یکم نیز کمابیش راه پدر را رفت و رنسانس انگلستان در زمان او که توجه به دانش و هنر نشان میداد پدید آمد.
علاوه بر جدایی کلیسای انگلستان از کلیسای روم کشیش آلمانی مارتین لوتر ضربه کاری دیگری به کلیسای کاتولیک زد. تا آنزمان کلیسا واسطه بین بندگان و خدا معرفی می شد اما لوتر اعلام کرد رابطه بین انسان و خدا مستقیم است و هرکس از خدا طلب بخشش کند مورد لطف خدا قرار میگیرد. بساط کلیسای کاتولیک در فروش کلید یا سند بهشت به شدت به خطر افتاده بود و پاپ خواهان تحویل لوتر و مجازات او شد که طبعا مرگ بود اما فردریش حاکم آلمانی از تحویل دادن او امتناع کرد. عقاید لوتر بسیار زود در اروپا فراگیر شد. شورش دهقانان آلمانی که سرکوب شد نیز در گسترش اندیشه های پروتستانیسم موثر بود که از آلمان به شمال اروپا اکثریت پروتستان شدند و از مذهب کاتولیک دست کشیدند. در فرانسه هم جنگهای بسیاری بین طرفداران دو مذهب در گرفت که سرانجامی جز تضعیف روز بروز کلیسای کاتولیک نداشت.
در هندوستان اکبر شاه گورکان از بازماندگان حکومت تیموری قدرت دولت را گستردگی بسیار بخشید. چین بخشهایی از ژاپن را که درگیر جنگ داخلی بود گرفت. در اندونزی مسلمانان که اکثریت داشتند نخستین پادشاهی مسلمان را بوجود آوردند.
در افریقا بیشتر کشورهای افریقای غربی تحت حکومت دولتی فراگیر درآمدند بنام Songhai اگرچه عمر این دولت طولانی نبود. در کنگو Afonso به پادشاهی رسید که تلاش فراوانی برای مسیحی کردن مردم این کشور نمود.
چهره های مهم این سده
هنر و معماری در این سده
تحلیل این سده
ایران در این سده و با رهبری شاه اسماعیل و شاه تهماسپ توانست روی پای خود بایستد و با جدایی کامل تشیع و تسنن تا امروز از سواستفاده هایی که عرب و عثمانی و تیمور و مغول از ایران کرده بود پیشگیری کند. استفاده از مذهب تنها راهی بود که برای انسجام ایران به نظر می رسید اما این موضوع باعث تقویت روحانیون شد و مانند زمان ساسانی که موبدان دست در دست پادشاهان جامعه را اداره میکردند قدرت بسیاری نصیب روحانیون شد. از طرفی روحانیون شیعه شروع کردند به بسط امور شرعی و از امور اصلی دین دور شدند تا جایی که در بعضی جاها متعصب تر از روحانیون سنی شدند و سختگیری هایشان تولید اندیشه و علم را که از زمان حمله چنگیز به سراشیبی افتاده بود را تا حدی تعطیل کردند. افرادی مانند ملاصدرا و میرداماد توان گسترش اندیشه های خود را نداشتند اگرچه اندیشه هاشان فلسفی بود. در زمینه علمی تقریبا هیچ کاری صورت نمی گرفت و ایرانیان متوجه شده بودند برای رسیدن به توازن قوا با عثمانی باید از کشورهای غربی کمک بگیرند و این کمک ها البته در راه خدا نبود. هر چه در غرب بیشتر به دانشگاهها و آزاد کردن فکر دانشمندان برای اختراعات و اکتشافات پرداخته می شد در شرق محدودیت ها بیشتر می شد و این خاص ایران نبود. ایرانیان در مسیر استقلال گام بر میداشتند اما تحت فشار همسایگان متعصب که در غرب ادعای خلافت داشتند و در شرق کشتن شیعه را ثواب می دانستند قرار داشتند. دولت های غربی تقریبا باهم رنسانس را آغاز کرده بودند و از یکدیگر کمک می گرفتند اما دولت های شرقی باهم با هر نوگرایی مخالفت میکردند. همین سخت گیری ها باعث می شد شرق سال به سال از غرب عقب بیافتد. این دولت های غربی نبودند که با استعمار توانستند شرق را تا به امروز تحت نفوذ و حتی غارت خود درآورند بلکه این دولت ها و روحانیون شرقی بودند که راه پیشرفت را سد میکردند. ایران دچار تضادی شده بود که از یکسو مذهب به او اعتبار و استقلال می بخشید و از سوی دیگر جامعه را با جمود فکری و درجا زدن روبرو میکرد. پس از دوران ابتدایی شاه اسماعیل و شاه تهماسپ و در دوران شاه عباس بزرگ بناهای بسیار زیبا و مهمی در جای جای ایران ساخته شد که به آن خواهیم پرداخت اما حتی یک دانشگاه ساخته نشد. مدرسه ای هم اگر بود برای آموزش فقه یا بوجود آوردن فقه شیعه بود و نه علم.