750- 850 هجری خورشیدی- 2100- 2200 ایرانی- 1372-1472 میلادی (سده تیمور)
هنوز ماتم و ویرانی بازمانده از چنگیز و جانشینانش پایان نیافته بود که مرد بی رحم و آدمکش دیگری از خوارزم سر برآورد و باز ایران بی دفاع را به خاک و خون کشید. تیمور گورکان معروف به تیمور لنگ به سرعت استانهای ایران را گشود. پس از خوارزم به خراسان حمله کرد و هرات و سیستان و مازندران و گرگان را گرفت. او که 36 سال پادشاهی کرد 9 سال پس از به قدرت رسیدن فارس و لرستان و آذربایجان را هم به قلمرو خود افزود. در حملات تیمور دولت های کوچک ایرانی که هر یک بدون اتحاد باهم در بخشی از ایران حکومت میکردند از پای در می آمدند. در لرستان مقاومت جانانه ای در برابر تیمور صورت گرفت و تیمور دو انگشت دستش را از دست داد و پایش چنان زخمی برداشت که تا پایان عمر لنگ ماند.
تیمور هند را هم گرفت و حکومتش را به فرزندانش سپرد. سپس با عثمانی وارد جنگ شد و سلطان بایزید عثمانی را اسیر کرد. ارمنستان و سوریه و عراق و حتی مسکو بدست تیمور افتاد. این مرد جنگی هر جا را گرفت با ویرانی و کشتار همراه بود. اگرچه با گشودن بیشترین بخش از سرزمین های ایرانی تیمور می توانست رونق و آبادانی را پدید آورد اما هیچ حسی به اینکار نداشت. فقط پول و باج جمع آوری شده را به پایتختش سمرقند می برد و آن شهر را آباد میکرد. او یک سردار جنگی بود نه یک پادشاه.
قلمرو تیمور لنگ
کشور پهناور او نیز همچون قلمرو چنگیز پس از مرگش از هم پاشید. چنین شخصیت هایی که ارزشی برای جان انسان قائل نبوده اند هنرمندان و صنعتگران را نگه میداشتند تا از آنها برای ساخت و سازها کاخها و بناهای مورد میل خود بهره ببرند. تیمور چندین مسجد ساخت و نمازش ترک نمی شد اما در اصفهان دهها هزار کودک را با کشتار خانواده هایشان یتیم کرد و وقتی پرسید این کودکان بدبخت کیستند و پاسخ داده شد بازماندگان خانواده های کشته شده به فرمان تو بدون هیچ احساسی از کنارشان عبور کرد. در شاپورخواست یا خرم آباد امروز مردان اسیر شده را که در برابرش مقاومت کرده بودند از کوههای بلند به پایین پرتاب کرد.
در لشکرکشی های تیمور قبایل ترکمن بسیاری به ایران سرازیر شدند که نقش تعیین کننده در آینده قدرت سیاسی ایران پیدا کردند. تیمور هوس حمله به چین را هم پیدا کرد اما مرگ به او فرصت نداد. کشور دوباره دچار بحران قدرت شد. از فرزندانش شاهرخ اگرچه در حفظ سرزمین هایی که داشت قدرتمند بود اما بر خلاف پدرش صلح جو و آرام بود. شاهرخ انگار عذاب وجدان از عملکرد پدرش داشته باشد به آبادانی و ترمیم ویرانی ها پرداخت. او پایتخت را از سمرقند به هرات انتقال داد. در مشهد مسجد گوهرشاد را به خواست همسرش ساخت و سالی یکبار به زیارت مشهد می رفت اگرچه سنی بود و با شیعیان اگر قدرتی داشتند می جنگید. او نخستین فرمانروا بود که قانون یاسای چنگیز را برانداخت و قوانین اسلامی را جایگزین آنها کرد. در این سالها که ایرانیان اصیل قدرتی نداشتند فرهنگ ایران همچنان مورد ستایش بود. شاهنامه اثر خود را گذاشته بود و مهاجمان نیز خود را به پادشاهان ایرانی نسبت میدادند. زبان فارسی زبان رسمی و ادبی بود و حتی شاهان عثمانی به فارسی نویسی گرایش داشتند.
شاهرخ فقط کنترل بخشهای شمال شرق ایران و برخی نواحی مرکزی را در دست داشت. پسرانش دوستدار شعر و ستاره شناسی بودند. تضادی تاریخی بین تیمور ویرانگر و بازماندگان او. از پسران شاهرخ یکی محمد الغ بیگ بسیار به علم و ادب علاقه مند بود و رصد خانه مهمی را در سمرقند به کمک غیاث الدین کاشانی ساخت. پسر دیگرش غیاث الدین بایسنغر هم به شعر علاقه داشت. از او شاهنامه ای بجا مانده معروف به شاهنامه بایسنغری و همچنین قرآنی که خودش آنرا خوشنویسی کرده است. آخرین شاهزاده تیموری که توانست بخشهایی از خراسان را در اختیار داشته باشد سلطان حسین بایقرا نام داشت و با او نام تیموریان در تاریخ خاتمه یافت و اینهمه در یک سده روی داد.
در شمال غرب دو قبیله ترکمان هر یک بخشهایی از ایران را در دست داشتند. یکی قبیله صاحب گوسپندان سپید یا آق قویونلو و دیگری قبیله صاحب گوسپندان سیاه یا قراقویونلو. اولی سنی و دومی شیعه بودند. در نبرد دائمی میان این دو اوزون حسن رهبر آق قویونلو قدرت بیشتری بدست آورد و با شکست جهان شاه به زندگی دولت صاحب گوسپندان سیاه پایان داد. مسجد کبود تبربز یادگار دولت قراقویونلو است. اوزون حسن نه تنها آذربایجان بلکه تا کرمان و بخشهایی از سوریه را هم توانست به قلمرو خود بیافزاید و به قدرتی منطقه ای تبدیل شود. او خود را از نوادگان پادشاهان ایران مانند جمشید و کیکاووس می دانست.
دولت ونیز که قدرت یافتن عثمانی را خطری برای اروپا می دید چندین سفیر نزد اوزون حسن فرستاد و او را تشویق کرد به عثمانی حمله کند. اوزون حسن هم اینکار را کرد اما نه ونیزی ها طبق قرار به عثمانی حمله کردند و نه سلاح گرمی که قولش را داده بودند بموقع بدست ارتش اوزون حسن رسید. فرصت طلبی ونیزی ها برای اینکه توجه عثمانی ها را به شرق جلب کنند بی آنکه با متحد شرقی کمک کنند اوزون حسن را به آنها مشکوک ساخت و ارتباطشان محدود شد.
همین زمان در نزدیکی اردبیل شیخ حیدر نامی پیروانی داشت و احتمالا نقشه هایی برای یکپارچه کردن حکومت در سراسر ایران در سر داشت. او زندانی هم شد اما در آینده فرزندانش تاثیر چشمگیری بر قدرت یابی دوباره ایران گذاشتند.
قلمرو دولت اوزون حسن
پس از حمله مغول و در ادامه آن تیمور تولید اندیشه در ایران رو به زوال نهاد. نامدارانی هم اگر بودند بیشتر به صوفیگری و دوری از زندگی مادی می پرداختند. مردم ایران یا از ترس یا نا امیدی به دورویی و دروغ روی آوردند و بجای ساختن کشور خود و پرداختن به صنعت و رزم و ورزش بیشتر به قضا و قدر و آخرت علاقه مند شدند. شخصیت های نامدار این سده به شرح زیر هستند
جامی
تنها سخنور مهم این دوره عبدالرحمن جامی است که در شهر جام بدنیا آمد که امروز تربت جام نامیده میشود. او بیشتر به صوفیگری علاقه مند بود و او را باید رهبر شاخه نقشبندیه صوفیان دانست.
جمشید کاشانی
آخرین ریاضی دان در جهان اسلام. او همچنین فیزیکدان بود و در همکاری با الغ بیک فرمانروای سمرقند مطالعات دقیقی در زمینه سالشماری انجام دادند. او سرانجام به تهمت رعایت نکردن آداب دربار در سمرقند کشته شد.
کمال الدین بهزاد
نقاش زبردست که در هرات به دنیا آمد و در دربار سلطان حسین بایقرا تزئین کتابها و نقاشی را انجام میداد. پس از تسخیر هرات بوسیله شاه اسماعیل صفوی به تبریز رفت و در آنجا نیز نقاشی را به شاهزادگان صفوی یاد میداد. سپس به هرات بازگشت و در همانجا درگذشت.
جهان در این سده
در اروپا تفرقه بزرگ در رهبری مذهبی بوجود آمد بطوریکه بین سالهای 1370 تا 1417 میلادی سه پاپ در اروپا ادعای رهبری جهان کاتولیک را داشتند. این تفرقه پایه ای شد برای بوجود آمدن مذهب پروتستان در آینده. کلیسای کاتولیک اصرار به کنترل جامعه با رسم و باورهای قدیمی داشت اما کشیشان هم به ادامه این وضع معترض بودند که پایه های قدرت کلیسا را سست میکرد. یکی از کشیشان در شهر پراگ اختلاف جدی با کلیسا پیدا کرد. اگرچه او را دستگیر کرده و سوزاندند اما پیروی از او ادامه یافت و کار به جنگ بین بوهمیا Bohemia یا چک با همسایگانش کشید. طنز تاریخ اینکه حالا اروپاییان بنام جنگ صلیبی باهم جنگ میکردند.
مرگ سیاه و جنگهای صد ساله فرانسه و انگلستان اروپا را به فقر و بدبختی کشانده بود. جنگهای صد ساله با شکست انگلستان خاتمه یافت. اگرچه چیزی نمانده بود که پادشاه فرانسه صلح با انگلستان را بپذیرد اما دوشیزه ای فرانسوی بنام ژاندارک در لباس مردانه هدایت سپاهیان را در دست گرفت و باعث شکست انگلستان شد. کلیسای محلی که از انگلستان تبعیت می کرد ژاندارک را به مخالفت با کلیسا متهم کرد و او را زنده سوزاندند اما پس از چندی کلیسای کاتولیک اتهامات به ژاندارک را ناروا دانست و از او اعاده حیثیت وقهرمان ملی فرانسه شد.
پس از شکست از فرانسه دولت انگلستان به زور برای گرفتن مالیات اقدام کرد که شورش های بسیاری را در آن کشور دامن زد و باعث جنگهای داخلی و دست بدست شدن شاهی شد.
عثمانی تهدیدی جدی برای اروپا و ایران شده بود. در این سده به ترتیب سلطان مراد- بایزید- سلطان محمد یکم- سلطان مراد دوم و سلطان محمد فاتح به قدرت رسیدند. ارتش عثمانی در زمان سلطان مراد دوم شکست سختی به نیروهای مجار و لهستانی وارد کردند. در زمان سلطان محمد فاتح بیزانس از پای درآمد و با کشته شدن امپراتور کنستانتین یازدهم کنستانتینوپل یا استانبول امروز بدست عثمانی افتاد. این پیروزی باعث مهاجرت دانشمندان یونانی به ایتالیا و رونق علمی اروپا شد. گذشته از این اروپایی ها توجه بیشتری به راههای دریایی نشان دادند و اسپانیا و پرتغال ناوگان دریایی نیرومندی تشکیل دادند. پرتغالی ها با گذشتن از دماغه امید نیک در جنوب افریقا راه دریایی به هند را پیدا کردند. جنبه نحس این دریانوردی ها آغاز بردگی بود. کشتیهای پرتغالی از غرب افریقا بردگان را به پرتغال می بردند.
در جنوب اروپا آندولوس از دست مسلمانان درآمد. پس از آخرین خلیفه اموی عبدالرحمان سوم آندولوس بدست بربرهای شمال افریقا افتاد. حکومت المرابطون بربرها berber یک سده و سپس الموحدون 50 سال کنترل آندولوس را در دست داشتند اما سرانجام فشار مسیحیان از شمال آنها را مجبور به بیرون رفتن از اروپا و برگشت به شمال افریقا نمود. اسپانیا همچنین با گرفتن جزایر قناری به گسترش سرزمینی خود پرداخت. اکنون برتری دریایی آینده جهان را رقم می زد.
در چین سلسله مانده از مغول از هم پاشید و سلسه چینی Ming تاسیس شد. در همین سده ساخت شهر ممنوعه در پکن آغاز شد.
جنوب هند را سلسله کارناتا Karnata اداره میکرد و شمال هند را بازماندگان تیمور در دست داشتند. خانات که بازمانده حکومت مغول بود و باتوخان نوه چنگیز آنرا پایه گذاری کرده بود آغاز به فروپاشی کرد و در هر بخش آن حکومتی مستقل بوجود آمد مانند حکومت تاتارهای آنسوی قفقاز و فرارود تا شمال مغولستان. امپراتوی خونریز چنگیز و تیمور عمرشان به دو سده هم نرسید. گروهی از مغولها مسلمان شدند و گروهی مسیحی و قدرتشان را در ایران و چین و اندونزی از دست دادند.
در شمال اروپا برای پیشگیری از نفوذ آلمانها کشورهای سوئد- نروژ و دانمارک اتحادیه کالمار Kalmar را بوجود آوردند که شامل بخشهای غربی فنلاند و ایسلند هم می شد. این اتحادیه بیش از 56 سال نپایید و با پادشاهی Gustav Vasa در سوئد این اتحادیه از هم پاشید اگرچه تا سه سده نروژ و دانمارک متحد ماندند.
در جهان ناشناخته امریکای جنوبی امپراتوری اینکا به اوج شکوفایی رسید و ماچوپیچو ساخته شد. در امریکای مرکزی آزتک ها قدرت برتر این نتطقه شدند. اتحادیه مایا بعلت جنگ بین قبایل از هم پاشیده بود.
چهره های مهم این دوره
هنر و معماری در این سده
تحلیل این دوره
فراگیر شدن دروغ و ظاهر سازی در یک جامعه از ترس سرچشمه میگیرد. جامعه ای که از حکومت نترسد و حمایت قانون را حس کند جامعه ای شکوفا خواهد شد که در آن راستی و صداقت و احترام به حقوق دیگران در بین اکثریت مردم جاری خواهد شد. پس از حمله عرب به ایران ترس بتدریج در بین ایرانیان افزایش یافت. ایرانیان با حکومت مخالف بودند و با خلفا هم. بعضی این را تعبیر به مخالفت با دین اسلام کرده اند که ناشی از کژفهمی و ساده انگاری مقاومت ایرانیان است. ربطی بین مخالفت ایرانیان با خلفای فاسد و نژادپرست اموی و عباسی با دین وجود نداشته و ندارد.
تقریبا از همان روزهای نخست تمایل به تشیع و دفاع از علی و فرزندانش در بین ایرانیان رواج یافت که ناشی از تسامح و عدالت محوری علی و مقاومت حسین در برابر خلیفه اموی بود. این دو تن بصورت ویژه در بین ایرانیان بصورت نماد درآمدند و هنوز هم بصورت نماد در بین امامان شیعه هستند. سرزمین های ایرانی که دسترسی خلافت به آنها آسان نبود زودتر و شفاف تر به تشیع گرویدند مانند مازندران و گیلان و بعدها خراسان و آذربایجان. مشکل برای ایرانیان آن دوره دین نبود که عربی باشد یا ایرانی بلکه نداشتن ارتش برای نگهداری از جان و مال و ناموس بود. بدترین ضربه ای که ایران خورد از دست رفتن ارتش بود که در زمان اشکانیان و ساسانیان از هجوم بیگانگان در شرق و غرب جلوگیری میکرد.
خلفای اموی و عباسی هیچ حس مثبتی به ایرانیان نداشتند و ایران را فقط برای گرفتن مالیات و جمع آوری ثروت میخواستند. وقتی سپاه مغول به ایران حمله کرد خلیفه عباسی هیچ اقدامی نکرد بلکه از آن حمایت هم نمود. در زمان امویان ایرانی حق سوار شدن بر اسب و استفاده از شمشیر را نداشت و نگاه به جامعه ایران نگاهی کاملا امنیتی بود. در زمان عباسیان هم ترجیح بر حمایت از آن دسته از سرداران و فرماندهان ایرانی بود که استقلال نداشته باشند وگرنه مانند بهزادان (ابومسلم) و رادمان پورماهک (یعقوب لیث) و طاهر و بابک و مازیار نابود می شدند.
این امر فقط به جنبه های سیاسی و نظامی محدود نمی شد. ایرانی نمی بایست از نظر فرهنگی هم مستقل باشد. ریشه او با گذشته اش باید قطع شود. نباید تاریخ و افتخارات گذشته اش را بیاد آورد. نمی بایست نام ایرانی داشته باشد. همه این سیاست ها با عمد و نقشه و استرتژی پیاده می شدند و طبعا ایرانی بی آنکه با دین عنادی نشان دهد با همه این سیاست ها مخالفت نشان میداد. کشته شدن مشکوک چندین نفر پیش از فردوسی برای آفرینش شاهنامه چنین سوظنی را تقویت می کند که ارتباط با هویت ایرانی باید قطع می شد.
حمله مغول و تیمور بعلت نبود ارتش و حکومت مرکزی نیرومند میسر شد. ایران در دو سده که مورد تاخت و تاز و کنترل دولت های مغول و تیموری قرار گرفت ویران شد هم از نظر اقتصادی هم از نظر اخلاقی هم از نظر علمی. از این زمان به بعد ایرانیان حرفی بزای گفتن در زمینه علم و دانش نداشتند. اقتصاد هم مدام تحت تاثیر نوسانات قرار میگرفت. این مسائل بتدریج از ایران کشوری وامانده و درونگرا با مردمی افسرده بوجود آورد که جز در روستاهای دورافتاده و ایلات آن دیگر نه از موسیقی شاد و پایکوبی نشانی بود نه از نشاط و امید به آینده. نوعی نگرانی باعث می شد هرکس به فکر ماندن خود و منافع خود باشد. اگر چه ریشه مقاومت هیچگاه خشک نشد اما اعتراض به سکوت کشیده شد. اگرچه بدون حکومت مرکزی و ارتش نیرومند فرهنگ ایرانی و مبارزه منفی برای حفظ هویت بصورت واکنشی در ایرانیان باقی ماند و از ایران یک کشور و ملت منسجم ساخت اما قدرت علمی آن رو به افول نهاد. ایرانیان برای حفظ خود به مذهب شیعه بیشتر از پیش روی آوردند.
همزمان با این افت اقتصادی و علمی در ایران اما در اروپا رنسانس آغاز شد که هم درصدد منطقی کردن و عرفی کردن قدرت کلیسا و کشیشان بود هم افزودن بر رشد علمی و اقتصادی. هر مدرسه ای که در ایران بسته می شد در بخشی از اروپا مدرسه ای باز می شد. تحصیل در ایران و بیشتر کشورهای خاورمیانه به تحصیل فقه محدود می شد. ادبیات و علم هر روز بی رونق تر میشد و حافظ شیرازی و جمشید کاشانی را باید آخرین ستاره های ادبی و علمی ایران شمرد. روحانیان شیعه و سنی تقریبا به یک اندازه با ادبیات و علم مخالف بودند و درک و اطلاعی از پیشرفت اروپا که از ضربه های جنگهای صلیبی و سقوط کنستانتینوپل (قسطنطنیه یا استانبول) بخود آمده بود نداشتند. در اروپا صنعت چاپ رونق پیدا می کرد و در شرق سانسور و تکفیر و طبعا ترس و تظاهر.
در این سده اروپائیان روز به روز بر اکتشافات دریایی خود افزودند تا به کشف امریکا انجامید. هر روز دانشمندان و هنرمندان بیشتری در این قاره پیدا شدند و شرق خوابی سنگین را آغاز کرد. هر چه جهان غرب از آخرت فاصله میگرفت و به زندگی زمینی و کشفیات مربوط به آن می پرداخت شرق بیشتر در کشفیات عرفانی و خلسه های صوفیانه فرو می رفت. روندی که شرق کهن را صدها سال عقب انداخت.