سده هفدهم


سده 250 تا 350 هجری خورشیدی- 1600 تا 1700 ایرانی- 872 تا 972 میلادی (سده رازی)

در این سده دولت طاهریان بدست دولتی تازه برآمده در سیستان بنام صفاریان درهم شکست و نابود شد. سده ای که همه ایرانیان از گوشه و کنار در صدد استقلال ایران برآمدند. در میانشان تنها رادمان پورماهک یا یعقوب لیث بطور جدی با عباسیان درافتاد و مابقی بصورت حکومت های محلی بودند که اگرچه استقلال سیاسی نداشتند اما بسیار به رشد فرهنگ ایران کمک کردند.

در شهرهای فرارود مانند سمرقند و بخارا دولت سامانیان شکل میگرفت. در قزوین و طارم سالاریان – در گیلان و مازندران و گرگان زیاریان و در بخشهای دیگر شمال تا فارس بوئیان و در جای جای ایران اسماعیلیان به تبلیغ مذهب خود که شدیدا ضد خلافت عباسی بود می پرداختند. در آذربایگان و اران و قفقاز سالاریان قدرت را بدست گرفته بودند.

شمال عراق بدست قبایل عرب حمدانی افتاده بود. در اهواز و بحرین قرمطیان یا اسماعیلیان باطنی با سازماندهی خوب خلافت عباسی را به ستوه آورده بودند. در فلسفه قرمطیان اعتقاد به نور و تاریکی یا نیک و بد آیین زرتشت وجود داشت. آنان هیچ اعتقادی به حج و آیین آن نداشتند و حتی در یک حمله به مکه پوشش کعبه و در آن را کندند و غارت کردند. در اران شروانشاهان حکومت کوچکی تشکیل داده بودند. این همه دولت های کوچک و بزرگ با یک ترفند از استقلال سراسری ایران باز می ماندند و آن سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن و اختلاف در باورهای مذهبی بود که دربار خلافت هوشمندانه بکار می برد.

خلافت عباسیان مانند دولت بریتانیا که کشورهای مختلفی را مستعمره خود کرده بود با تزویر و دروغ و سیاست های تفرقه افکنانه تسلط خود را بر دولتهای کوچک و بزرگ ایرانی حفظ میکرد. البته تنها ایران نبود که عباسیان کنترل مستقیم خود را بر آن از دست داده بودند. در شمال افریقا و لبنان و فلسطین هم اسماعیلیان دولت فاطمی را تشکیل دادند که دویست سال حکومت بغداد را تهدید میکرد. حکومت فاطمیان رفاه و آسایش خوبی را برای مردم پدید آورده بود و قاهره پایتخت مصر در زمان آنان تاسیس شد.

در ایران این سده به دنبال سده پیش دوران بپاخیزی ایرانیان با شمشیر و دین و ادبیات و علم و فلسفه بود. البته یک بدی هم داشت و آن پیدایش دهها یا صدها آیین و مسلک بود که ایرانیان را از هم جدا میکرد و اجازه نمیداد تحت یک باور زودتر از شر خلافت عباسی خود و کشور را نجات دهند. تاثیر این گروهها حتی تا قرن بیست و یک باقی است و در جای جای ایران پیروان باورهای کوچک و بزرگ را میتوان دید. 

 

ایران در سده هفده ایرانی

 

از میان همه این گروهها دولتهای بزرگی هم برآمد مانند صفاریان و سامانیان. خلیفه بغداد کنترل مستقیم بر ایران نداشت و مانند زمان پاپ شخصیتی مذهبی بود که دولت ها تحت نفوذ مذهبی او بودند. اگرچه مردان نترسی هم بودند که کاملا علنی با خلیفه مخالفت میکردند و او را به چالش می کشیدند.

  • صفاریان

رادمان پورماهک معروف به یعقوب لیث صفاری رادمردی بود که در سیستان با گرفتن مالیات از ثروتمندان و رسیدگی به بینوایان بسیار زود در دل مردم جا باز کرد. او از فرصت هایی که برایش پیش می آمد استفاده میکرد و بتدریج بر وسعت فرمانروایی خود می افزود. پس از سیستان او کرمان- خراسان- کابل- و فارس را گرفت. او به هیچ وجه به عباسیان اعتماد نداشت و منتظر فرصت بود تا دست آنان را برای همیشه از ایران کوتاه کند. سیزده سال از کشورگشایی رادمان نگذشته بود که نصر سامانی دولت سامانی را تشکیل داد. اکنون در دو نقطه ایران دو دولت با فرهنگ کاملا ایرانی حکومت میکردند و زبان پارسی و فرهنگ ایرانی که دچار خفقان امویان و عباسیان شده بود همچون گل از درون برف سر برمی آورد.

رادمان در آغاز با احتیاط به گسترش دولت خود می پرداخت. دولت طاهریان بدست او برافتاد و پس از اینکه از کارآمدی سپاه خود مطمئن شد خوزستان را گرفت و روی بسوی بغداد نهاد. خلیفه می دانست نمی تواند در برابر رادمان (یعقوب) پایداری کند و پیامهای متعدد برای او میفرستاد و سرزمین هایی را که او خود گشوده بود را به او می بخشید اما رادمان در پاسخ هر پیام میگفت در بغداد پاسختان را می دهم. 

رادمان (یعقوب لیث) سرانجام وارد عراق شد و شکست سختی به سپاه خلیفه عباسی المعتمد داد تا سرانجام عربها سدهای دجله را شکستند و آب در سپاه رادمان افتاد و بسیاری از سپاهیانش کشته شدند. رادمان به دژپل (دزفول) و گندی شاپور بازگشت تا دوباره برای حمله تجدید نیرو کند. در گندی شاپور بیمار شد احتمالا دچار درد کلیه شد و از پا افتاد. در همان حال فرستادگان خلیفه که می دانستند با حمله بعدی شکستشان قطعی است به نزد او آمدند و پیشنهاد آشتی دادند. رادمان در بستر بیماری و اوج ناتوانی پاسخ داد بین ما و شما این شمشیر تعیین سرنوشت میکند. او پس از چند روز درگذشت و در نزدیکی دژپل بخاک سپرده شد.

رادمان را از نوادگان ساسانیان دانسته اند. رفتار او نشان می دهد فردی اصیل و با فرهنگ بوده است. او زبان پارسی را از مرگ تدریجی نجات داد. اگرچه در بخش ادبی زنده ماندن پارسی را مدیون فردوسی هستیم اما در بخش نظامی رادمان نخستین پادشاه پس از اسلام بود که به شاعران و نویسندگانی که برای او شعرهای عربی میخواندند گفت چرا با زبانی که نمی فهمم میگویید و دستور داد زبان پارسی زبان رسمی باشد.

پس از مرگ رادمان برادرش عمرو لیث قدرت را در دست گرفت اما راه رادمان را ادامه نداد و با خلیفه عرب آشتی کرد و به سیستان بازگشت. خلیفه به عمرو پیام داد اگر خراسان را بگیرد مال او خواهد شد و میان او و اسماعیل سامانی جنگی راه انداخت که به کشته شدن عمرو منجر شد و دولت صفاریان رو به خاموشی گذاشت.

  • سامانیان

دولت سامانیان از بخارا و سمرقند پا گرفت و بتدریج بخشهای مهمی از ایران را در بر گرفت. نسب سامانیان به سامان خدا دهقان زرتشتی که مسلمان شد و از طریق او به بهرام چوبین می رسید.  سامانیان خیلی اهل جنگ و گسترش سرزمین خود نبودند اما مهم ترین ویژگی آنان زنده کردن فرهنگ ایران و رونق بخشیدن به زبان پارسی بود. در سیاست خلافت عباسی را پذیرفته بودند و همچون حکومتی خودمختار بودند که مالیات به بغداد میفرستاد. حمایت سامانیان از دانشمندان و شاعران باعث رشد چشمگیر زبان پارسی شد که تاکنون باقی مانده است. چهره های دانشمند یا سخن سرای مهمی که در این سده پیدا شدند چنین اند:

محمد رازی

دانشمند بزرگی که به اشتباه بنام پدرش که زکریا نام داشت زکریا رازی شناخته میشود. او سال 232 در شهر ری چشم به جهان گشود و سال 303 در همانجا درگذشت. رازی هم پزشک بود هم شیمی دان هم فیلسوف. او کاشف الکل و اسید سولفوریک است. کار زیاد با مواد شیمیایی چشمانش را رنجور ساخت لذا برای فراگرفتن پزشکی به بغداد رفت و در آنجا زود درخشید و به ریاست بیمارستان رسید. سپس به ری بازگشت و به ریاست بیمارستان ری رسید. رازی هرکسی را لایق پزشکی نمیدانست. او به بیماران دست تنگ و نیازمند کمک میکرد. رازی از نظر فلسفی به هیچ دینی اعتقاد نداشت و پیامبران را شیاد و کلاه بردار می دانست. احتمالا همین امر باعث شده آثار او را از بین ببرند و حتی ارامگاهش در ری معلوم نباشد.

محمد فارابی

فارابی از دانشمندان بزرگ این سده است. او در سال 256 در پاریاب یا فاریاب در فرارود بدنیا آمد و در سال 328 در دمشق کشته شد. او در جوانی برای دانشجویی به بغداد رفت. او را دارای دانش و استعداد فراوان در زمینه های فلسفه- پزشکی- موسیقی- جامعه شناسی و ریاضیات دانسته اند. فارابی بسیار کوشیده است نوعی توافق بین فلسفه یونانی و اسلام ایجاد کند. همچنین در زمینه موسیقی نظریه پرداز نامداری بوده است. فارابی در حوالی دمشق گرفتار گروهی دزد شد و کشته شد.

اخوان صفا

گروهی زیرزمینی از ایرانیان بودند که باور داشتند هیچ تناقضی بین فلسفه یونانی و اسلام وجود ندارد. آنها جامعه ای بر پایه برادری و برابری تشکیل داده بودند که چون شبکه ای زیرزمینی بود از دانشمندان آنها نامی در دست نیست. احتمالا فارابی همان روش اخوان صفا را داشته است و به دنبال آرمانشهری بوده که انسان هزاران سال آرزو میکرده است.

جعفر رودکی

نخستین شاعر بزرگ ایرانی که در سال 237 در رودک نزدیک سمرقند به دنیا آمد و سال 319 همانجا زجرکش شده است. رودکی نخستین شاعر پارسی گوی بزرگ است که دیوان شعر داشته است. او با مهارتی که داشت توانست شعر پارسی را مورد توجه قرار دهد. اگرچه بسیار شعر گفته است اما بسیار کم از آن بجا مانده است. رودکی در دربار سامانیان ارج و احترام داشت اما آشکار نیست در پایان عمر چه به سر او آمده است زیرا با شکافتن گور او و پژوهش بر استخوانهایش دریافتند که سرش را در برابر آتش گرفته و چشمانش را کور کرده اند و شکستگی بعضی استخوانها حکایت از شکنجه او دارد. شعر بسیار زیبای بوی جوی مولیان که برای تحریک شهریار سامانی به بازگشت به بخارا سروده شده مهارت چامه سرایی رودکی را نشان می دهد. گویا رودکی چنگ نیز می نواخته و برخی از شعرهایش را خود می خوانده است. بوی جوی مولیان را خوانندگان موسیقی کلاسیک ایران بنان و مرضیه به طرز زیبایی خوانده اند.

بوی جوی مولیان آید همی                 یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی های او                زیر پایم پرنیان آید همی

مولانا تحت تاثیر شعرهای رودکی بوده است. آنچنان که فردوسی اشاره کرده است رودکی کتاب کلیله و دمنه را که از زمان ساسانیان بجا مانده بود به شعر درآورده اما چیزی از آن نمانده است. اندک شعرهایی که از رودکی بجا مانده روان و دارای پیام است

هر که ناموخت از گذشت روزگار           نیز ناموزد ز هیچ آموزگار

 

زمانه پندی آزادوار داد مرا                             زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

به روز نیک کسان گفت تا که غم نخوری            بسا کسان که به روز تو ارزومند است

 

محمد بلعمی

از دیگر چهره های نامور زمان سامانیان است که تاریخ طبری را که به عربی نوشته شده بود به پارسی ترجمه کرد. پدر بلعمی در دربار سامانی وزیر بود. او در ترجمه تاریخ طبری که بنام تاریخ بلعمی معروف است از ساده نویسی و بکار گیری واژه های پارسی استفاده کرده است. نمونه ای از طرز نگارش کتاب در زیر می آید:

سپاس و آفرین مر خدای کامران و کامکار و آفرینندهٔ زمین و آسمان را آنکش نه همتا و نه انباز و نه دستور و نه زن و نه فرزند، همیشه بود و همیشه باشد و بر هستی او نشان آفرینش پیداست، آسمان و زمین و شب و روز و آنچه بدو اندرست.

بلعمی در سال 353 هجری خورشیدی درگذشته است.

 

محمد دقیقی توسی

نخستین شاعر ایرانی که داستانهای ملی ایران را پیش از فردوسی به نظم کشید. داستانهای ملی ایران را نقابدار برای اینکه نابود نشوند به عربی ترجمه کرده بود. دولت های کوچک ایران نیز برای اینکه فاصله ای بین دستگاه خلافت و مردم ایجاد کنند داستانها و فرهنگ ملی ایران را تشویق میکردند. از آنجا که پس از حمله عرب این پندار در اعراب پیش آمده بود که از نظر نژادی برتر از ایرانیان هستند اکنون که قدرت خلافت عباسی محدود شده بود ایرانیان از هر فرصتی برای بازسازی هویت ملی خود استفاده میکردند. البته دستگاه خلافت هم این را می فهمید و از هر ترفندی استفاده میکرد تا هویت ایرانی را بکوبد. هرکس از ایران و هویت ملی می گفت را برچسب و انگ تمایل به آیین زرتشت و کافر می زدند. دقیقی در چنین فضایی به تبدیل داستانهای ملی ایران به شعر آغاز کرد اما هنوز هزار بیت بیشتر نسروده بود که به دست غلامی ترک کشته شد. فردوسی هر هزار بیت را در شاهنامه آورده است تا از بین نروند و دقیقی فراموش نشود.

حسین حلاج

در این سده یکی از عارفان ایرانی که بیشتر بنام پدرش منصور حلاج شناخته شده به تبلیغ آرا خود مبنی بر اینکه انسان جلوه خداست و میتواند با خدا یکی انگاشته شود پرداخت. او در سال 237 در فارس بدنیا آمده بود. اگرچه عارفان دیگری نیز در ایران کم و بیش چنین سخنانی می گفتند اما چون حلاج در بغداد که مرکز خلافت بود زندگی میکرد حکم به کفرگویی او کردند و او را در سال 309 خورشیدی دار زدند. حلاج پس از مرگ موضوعی شد برای بسیاری از شاعران ایران در ستایش او. ضدیت با بندگی و اطاعت محض انسان و جباریت خدا در میان عارفان طرفداران بسیار داشت و میکوشیدند مهر و خرد را جای جبر و سرنوشت کنند.

  • زیاریان

در این سده در مازندران بزرگان ایرانی که فرصت را برای رها شدن ایران از چیرگی عرب مهیا می دیدند به بخشهایی از ایران لشکر کشیدند و آنجا را تسخیر کردند. بزرگان مازندرانی و گیلانی بیش از هرجای ایران توانسته بودند نامها و فرهنگ ایرانی خود را حفظ کنند. زیاریان شیعه زیدی بودند. از آن میان مردآویژ پسر زیار بود که دولت او بنام زیاریان نام گرفت. مردآویژ مرد بزرگ و بیباکی بود که زود بخشهای مرکزی ایران را گرفت. او نیز چون رادمان به کمتر از نابودی خلافت در بغداد راضی نبود و چندین بار گفته بود اقتداری که ایران در زمان ساسانیان داشت را به آن برخواهم گرداند. او پس از گشودن اسپهان (اصفهان) مراسم جشن سده را برگزار کرد. این نخستین بار پس از حمله عرب بود که جشنی ایرانی زنده می شد. اما مردآویژ شاید با توطِئه خلیفه در حمام بدست غلامان ترک خود کشته شد. برادرش وشمگیر جای او را گرفت اما توان مردآویژ را نداشت و نتوانست در برابر بوییان از گیلان که دست پروردگان مردآویژ بودند مقاومت کند. حکومت زیاریان تا سال 468 خورشیدی بصورت حکومتی کوچک در گرگان و گنبد کاووس ادامه داشت تا از بین رفت. 

 

قلمرو زیاریان در اوج خود

 

  • دیلمیان (بوییان)

این خاندان گیلک که عربها به آنها آل بویه گفته اند از دیلمان نزدیک لاهیجان بودند. نیای ایشان بویه نام داشت. سه برادر به نامهای علی- حسن و احمد به سپاه مردآویژ پیوستند. با کشته شدن مردآویژ سه برادر لشکرکشی به همه جای ایران را آغاز کردند و حتی بغداد را گرفتند. خلیفه عرب المستکفی هیچ چاره ای نداشت جز پذیرش فرمانروایی بوییان و حفظ خودش بنام خلیفه.

با اینکه ایرانیان تا این حد قدرت گرفته بودند و سپاهیان حمدانی را هم که به کمک خلیفه آمده بودند شکست دادند اما جرات یکسره کردن کار را نداشتند. شاید مراعات جمعیت سنی را میکردند. خلیفه چند لقب بی معنا به برادران بویه داد. علی را عمادالدوله و حسن را رکن الدوله و احمد را معزالدوله نامید. احمد در بغداد از دشنام به خاندان علی جلوگیری کرد و رسما مراسم عاشورا را برقرار کرد. 

مذهب شیعه از این تاریخ رسمیت یافت و این تصور که فقط صفویان آنرا رسمیت دادند درست نیست. همچنین تصوف در این دوره پا گرفت و ارتباط عاطفی و عرفانی میان انسان و خدا تعریف جدید فکری بود که در ایران و سپس سایر جاها بتدریج گسترش یافت. چهره شاخص این نوآوری فکری بایزید بسطامی بود که در بحث عرفان تاثیراتی بر عطار و مولانا داشته است. شعر زیر از اوست:

گرچه ز مستی نشناسم کی ام              هم می و هم ساغر و هم ساقی ام

علی دیلمی چون پسر نداشت برادرزاده اش پناخسرو را جانشین خود کرد. پناخسرو نیز با لقب عضدالدوله دیلمی در تاریخ بیشتر شهرت دارد. او شهریاری توانا بود که آبادانی زیادی در ایران انجام داده است. او شیراز را پایتخت قرار داد. حسن رکن الدوله در شیراز مسیر آبی را برقرار ساخت که به رکن آباد معروف شد و حافظ در شعرهایش به آن اشاره کرده است. دانش و ادبیات در دوران دیلیمان هم گسترش می یافت. وزیر دیلمیان اسماعیل عباد معروف به صاحب عباد کتابخانه های بزرگی ایجاد کرده بود که علاقه مندان می توانستند از انها استفاده کنند. دولت سامانی از عباد خواسته بود با کتابها به آن سرزمین سفر کند. اگرچه عباد نپذیرفت اما این نشان از اهمیت کتاب و رقابت دولت های ایرانی برای فراهم آوردن کتاب در آن دوران دارد.

فرزندان بویه با اینکه بیشتر قسمت های ایران زمان ساسانیان را در دست داشتند اما با روی کار آمدن نسل جوانتر فرزندانشان و درگیری با هم زیرآب یکدیگر را می زدند و اتحادشان به اختلاف و دشمنی تبدیل شد.

در همین زمان که خاندانهای ایرانی یکی پس از دیگری مجبور به ترک صحنه سیاست ایران می شدند در غزنین یکی از غلامان ترک بنام محمود در حال قدرت گرفتن بود که در آینده با نام سلطان محمود غزنوی نامی مطرح در تاریخ ایران شد.

 

قلمرو دیلمیان

 

جهان در این دوره

 

در این سده گروهی از دریانوردان وایکینگ وارد ایسلند شدند. همچنین پادشاه نروژ Harald توانست در نبردی مناطق شرقی نروژ را که در دست دانمارکی ها بود پس بگیرد و پادشاهی متحد نروژ را ایجاد کند.

در انگلستان آلفرد بزرگ نخستین پادشاهی بود که توانست قدرت خود را در این کشور توسعه دهد. او در جنگ با وایکینگ های دانمارکی توانست آنها را شکست دهد. از این تاریخ مسیحیت به تدریج وارد دانمارک و دیگر کشورهای شمال اروپا شد.

امپراتوری کارولینژی که از اتحاد چند کشور اروپایی بوجود آمده بود از هم پاشید و اروپای غربی دوباره به پادشاهی های کوچک تبدیل شد. مرکز امپراتوری کارولینژی شهر آخن در آلمان بود.

در شرق اروپا بلغارستان بصورت قدرت منطقه ای درآمد. این کشور که مسیحیت را پذیرفته بود در این سده توسط کشیش Cyril خط سیریلیک را نیز رسمیت بخشید که اکنون در بیشتر کشورها با نژاد اسلاو بکار می رود. در همین سده مجارها به بخشهایی از بلغارستان مهاجرت کردند که بعدا به تاسیس کشور مجارستان انجامید. بعضی از شهرهای ایتالیا بصورت جمهوری های کوچک درآمدند.

در افریقا سلسله نوبیان در سودان به شکوفایی رسید و قدرت مطرحی شد و پادشاهی Nri در جنوب نیجریه تاسیس شد.

شترنج برای نخستین بار در این سده وارد ژاپن شد. در این دوره چینی ها باروت را ساختند.

فاطمیان توانستند تا الجزایر را تحت تسلط درآورند. دانشگاه الازهر قاهره در همین سده تاسیس شد. ترکهای سلجوق در این سده مسلمان شدند. آنها متحدان پادشاهان سامانی بودند اما بتدریج آنگونه که در آینده خواهیم دید امپراتوری بزرگی را تاسیس کردند.

در کره سلسله Goryeo همه کره را که دارای قدرتهای محلی بود زیر یک پادشاهی یکپارچه آورد. تمدن مایا در امریکای مرکزی قدرت خود را از دست داد و رو به ضعف گذاشت. سرخپوستان در می سی سی پی امریکا اساس تمدنی را پایه گذاری کردند که تا سده ها برپا بود.

 

چهره های مهم این دوره

 

رادمان پورماهک (یعقوب لیث صفاری) فرمانروای بیباک ایرانی   محمد دقیقی توسی نخستین سراینده شاهنامه   محمد رازی معروف به زکریا رازی پزشک و دانشمند ایرانی

 

رودکی نخستین شاعر بزرگ پارسی   مردآویژ شهریار زیاری   فارابی معروف به ارسطوی دوم

 

پناه خسرو (عضدالدوله) شهریار دیلمی   Harald پادشاه نروژ   St. Cyrilic مبتکر خط سیریلیک

 

 

هنر و معماری در این دوره

 

 

بشقاب بجا مانده از دوران دیلمی   گنبد کاووس آرامگاه شهریار زیاری   دروازه قرآن شیراز از دوران دیلمی

 

معبد Bakong در کامبوج   کلیسای Nantes در فرانسه   مسجد تاریکخانه در دامغان

 

کلیسای Sant Ambrogio میلان   مسجد و دانشگاه الازهر در قاهره   شهر Uxmal در مکزیک

 

تحلیل این دوره

ایرانیان اندک اندک خود را از چیرگی عرب نجات دادند. اگرچه هنوز خلیفه عباسی شخصیت درجه اول سیاسی بود اما ایرانیان با تقویت فرهنگ و زبان ملی به استقلال فرهنگی و هویتی خود دست یافتند. دولتهای ایرانی هیچیک توانایی برانداختن خلافت عباسی را نداشتند. شکست های بابک- مازیار- رادمان و کشته شدن بهزادان نمونه هایی بودند که اعتماد به نفس را در ایرانیان برای برپایی حکومتی یکپارچه با از میان بردن خلافت عباسی کشته بود. افزون بر این هر یک از سرداران و شهریاران ایرانی مدعی بود خود میتواند این بزرگ را به سرانجام برساند و دیگران اگر با یکی هم رای و هم عقیده نبودند نه تنها کمکی به او نمیکردند بلکه با او می جنگیدند و قدرتش را کاهش می دادند. اینگونه هر روز فاصله بیشتری می افتاد بین ایران یکپارچه و قدرتمند ساسانی و باور مردم به زنده کردن روزهای شکوه و اقتدار.

از سویی شهریاران ایرانی اگرچه نابود کردن خلافت را دشوار یا ناممکن می دیدند اما با تقویت فرهنگ و زبان پارسی میکوشیدند حس ملی و استقلال فرهنگی را در ایران زنده نگهدارند و در اینکار موفقیت هایی بدست آوردند.

جهان در این سده رخدادهای مهمی بخود ندید. در اروپا نیز مانند ایران پاپ نقش خلیفه را داشت و دولتهای محلی اگرچه استقلال داخلی داشتند اما از نظر مذهبی به روم وابسته بودند.

درخشش فرهنگی ایرانیان در سده بعد هم ادامه یافت. سده ای که با رازی و رودکی و فارابی و بلعمی و دقیقی و رادمان و مردآویژ و پناه خسرو پایان می یافت خون تازه ای در رگهای دانش و ادبیات ایران جاری ساخت.